دوستان عزیزان مسابقه به این شکل می باشد که ابتدا شعری گذاشته میشود و با آخرین حرف بیت آخر هر شعر، شروع شعری که ارسال می کنید باشد
سعی داشته باشید که اشعارتان کوتاه باشد.
ابتدا برای اینکه دوستان متوجه شوند روال مسابقه را در زیر آمده است
شب تاریک و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارنده اش نیکو نگه داشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
حالا شعر بعدی باید با حرف (ت)شروع شود
تویی لو شکرین و یاسمین بر
مو آن تن آذرینم ،دیدگان تر
از آن ترسی در آغوشم بیایی
کز آذر سیم گذاره، ز آب شکر
شعر بعدی باید با حرف (ر)شروع شود
By: علی اصغر توپا اسفندیاری
منصوری :
با تشکر از پیشنهاد زیبای آقای اسفندیاری
۲۱ نظر در “مسابقه شعر (مشاعره)”
ضمن تشکر از پیشنهاد و باتوجه به اینکه افراد آنلاین نیستند ممکنه که چند نفر توام یک شعر را با یک کلمه شروع کنند.
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
من وتو چشمه سر غرقاب بیمن اٌ ی کش افتاب و مهتاب بیمن
اٌ ر هوی بزامن یکور بومن دس بدس هادامن هویور بومن
(م.ت.سسریک)
[من وتو بر سیمای چشمه ساری غرقاب بودیم/ بر زلالی تن آب چون مهر و مه می درخشیدیم
آب را برهم زدیم تا به کرانه برسیم /در کرانه دست به دست هم دادیم و در هم حلول کردیم]
نماشون صحرا مه ونگ ونگه // چارودار درشونه صدای زنگه
کدوم چارودار برار بییرم // دمادم خبر شه یار بییرم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید.
دور گردون گر دو روزی بر مراد نگشت/ دایما یکسان نماند حال دوران غم مخور
رفقن عید بیما شادی مژده
سوایسرخوش خور ،نمایسر خنه
هلاله جا ش گیسه ره دوسه
باد گه زنه ت می نوی خسه
ساجه زمه ته جاره با چش مجیک
ت چارقد زمه گلم و گجیگ
سال گه تحویل وونه دونی ش سر
کک تج هاکنی بیی سفره سر
کلیک وشگوره هاکمه پر پر
باد کش دونم یزمه ته سر
(م.ت سسریک)
[ای رفیقان :عید آمد مژده ی شادی آورد/صبح سحر ؛خوش خبروعصر شادی و خنده آورد.
با هلاله گیسوانت رابستی / تا هنگام وزش باد تار های موهایت خسته نگردند.
جایت را با مژه های چشمم جارو می کنم/چارقدت را مژه مند و منگوله بند می کنم.
تا آن هنگام که تحویل سال فرا می رسد بر سرت ببندی/وچون کبک خرامان خرامان بر سفره حاضر شوی.
گل های نسترن را پر پر می کنم /بر بال باد می بندم تا بر سرت بریزد.]
روز شب دل طلب جام جم از ما میکرد وان چه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد.
روزی که تو آمدی به دنیا عریان——جمعی به تو خندان و تو بودی گریان
کاری کن ای دوست که وقت رفتن—جمعی به تو گریان و تو باشی خندان
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم……..همه بر سر زبانند تو در میان جانی
یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد
چیزی به غیر پیراهن از ما عوض نشد
در این درگه که گه گه کُه، کَه و کَه کُه شود ناگه
مشو غِرَّه به امروزت که از فردا نِه ای آگه!
هر آن کس عاشق است از جان نترسد
عاشق از کنده و زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد
هرکه سودای تو دارد چه غم از هردو جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست عندلیبان را چه پیش آمد هزاران راچه شد
دلا! خوبون دل خونین پسندد
دلا! خون شو که خوبون این پسندند
متاع کفر و دین بی مشتری نیست
گروهی اون گروهی این پسندند
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شدهام بی سر و سامان که مپرس
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
درون سینه ام دردی است خونبار
که همچون گریه می گیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود….
نمی دانم چه می خوتهم بگویم
دردها وقتی که از بیرون مداوا می شوند
مطمئن بار دیگر نیز پیدا می شوند
سلام
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که ازو خصم به دام امد و معشوقه به کام