مقاله ای که در این پست میخوانید روایتی دیگر از زندگی امیر پازواری میباشد که توسط خانم م خالقی دانشجوی ادبیات تطبیقی دوره کارشناسی ارشد از دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر برای این سایت ارسال گردید.
دهکده الیت ضمن تشکر از محبت ایشان امیدواراست که این سایت دریچه ای باشد به روی پژوهشگران وعلاقمندان برای رسیدن به روشنایی و آگاهی.
از آنجا که زندگی امیر پازورای مازندرانی همواره در هاله ای از ابهام میباشد خواندن اینگونه مقالات خالی از لطف نیست.
مقدمه:
در نیم سال اول سال تحصیلی 92-1391 فرصتی دست داد تا پژوهشی هرچند مختصر در خصوص یکی از منظومه های محلی مازندرانی منصوب به امیر پازواری مشهور به امیر مازندرانی« شیخ العجم و امیرالشعرا» از شاعران تبریسرای مازندران که مورد ستایش عموم شمال نشینان ایران است ، داشته باشم .
بنابراین دست آورد این پژوهش را در موجز و مختصر بنا به مصلحت و شیوه ی ارائه پژوهش های کلاسی دانشگاهی ارائه می نمایم .
امید است نقطه حرکتی برای علاقمندان و پژوهشگران ادبیات ، مخصوصاً ادبیات گویشهای محلی باشد .
امیر پازواری کیست ؟
امیر پازواری شاعریست از مردم پازوار (قریه ای به نام امیر کلا در بابلسر مازندران ) که به زبان تبری شعر می گفته است ، نام و زندگی وی در پرده ابهام مانده است. از سروده های منسوب به وی می توان دریافت که او از مردم شیعی روستای پازوار بوده و بنا به عقیده عده کثیری معشوقه ای بنام گوهر داشته است . البته لازم به یاد آوری ست که بنا به نقل عده ای دیگر با توجه به آشنایی اسرار آمیز امیر با گوهر هر دو نفر عاشق مولای متقیان حضرت علی (ع) هستند واین معشوق مشترک نقطه اتصال قلبی آنها شده است .
او بزرگترین و مشهورترین شاعر و عارف نامی تبرستان (مازندران) است و شهرت کسی در تاریخ ادبیّات مازندران به پای او نمیرسد.
از اشعارش چنین بر می آید که او در اواخر دوره ی صفویه می زیسته اما نمی توان تاریخ تولد و مرگ وی را بطور دقیق تعیین و بررسی کرد .وی، شاعری مردمی ست که همه ی تودههای مردم، نامش را با «آواز امیری» میشناسند و این آواز، یکی از مهمترین ملودیهای موسیقی مازندارنی است[1] که در سرتاسر این خطّه از غرب گرفته تا شرق میخوانند . مثل شعرِ «حیدربابا» در میان آذریها.
امیر، پیوند میان توده ی مردم با فرهنگ است. او سمبل عشق و خاطرات و رمز آشنایی اَقوام و طوایف ساحلنشین و کوهنشین است.
اشعارش به سبک خراسانی ست ودر آنها تشبیه بیشتراست تا استعاره و مجاز و کنایه و سایر صناعات ادبی.
در ترانه های او مضامین عاشقانه و عارفانه ، چیستان ، جبر و اختیار ، دوست ، گهر ( معشوق )، توصیف طبیعت ، دعا ،امامان ، ترک دنیا ، مرگ ، اعتقادات اسطوره ای ، ارباب و رعیت ، و موعظه و ارزشهای انسانی و …. دیده می شود .
قسمت اعظم اشعار امیر در توصیف زیبایی معشوقه اش گوهراست و به گفتگوی این دو دلداده میپردازد.
دو عاشقی که هرگز به هم نرسیدند و در آتشِ فراق سوختند. سرگذشت امیر و گوهر نه تنها در سراسر خطّه ی مازندران رونق و رواج دارد بلکه در استان های همجواری که به مازندرانی تکلم می کنند هم شعر و سرگذشتش سینه به سینه بیان می شود . حتی در گیلان به زبان گیلکی روایت شده است.
این بخش از اشعار، آه و ناله جانسوز امیر در فراقِ گوهر است و از سرنوشت و تقدیر مینالد. وی در این مجموعه، خود را با مجنون ، فرهاد و شیخ صنعان و گوهر را با لیلی و شیرین مقایسه کرد ه است .
نمونه ای از اشعار او :
اون وقت اگر مجنون، لیلیِ عشق داشت بی
فرهاد، گلنک ره دوش هَنیاو داشت بی
اون وقت کههیچ کس، مِهرره به دل نکاشت بی
اسا امیر، مِهرِ گوهر، دل دکاشت بی
آخِر داغِ شیرین، جان ره شِه گذاشت بی
تِنِه دو گل و یاسمن، بو نداشت بی
ترجمه: «آن موقعی که مجنون عشق لیلی را داشت و فرهاد کلنگ بر دوش بود و شیرین داغ عشق را بردلش گذاشته بود ، آن موقعی که هیچ کس مهری در دل کسی نکاشته بود و گل سرخ و گل یاسمن عطر و بویی نداشتند ، این امیر بود که مهر گوهر را در دلش کاشت .»
در کتاب کنزالاسرار مازندرانی به اهتمام نویسنده ی آلمانی «برنهارد دارن » نمونه های فراوانی از اشعار او موجود است .
خلاصه این که امیر و گوهر، سمبل عاشق و معشوق هستند و در نزد مردم تبرستان، افسانههایی درباره عشق امیر به گوهر وجود دارد.
امیر و گوهر افسانه ی مردمان کشاورز و دشت نشین ها و دهقانان است و شعر و موسیقی آن هم بیشتر به دشت و کار مزرعه و کشاورزی در ارتباط است.
در واقع تا به حال هیچ راوی زندگی عاشقانه ی امیرو گوهر را از آغاز به انجام نرسانده است بلکه برش کوتاهی از زندگی این دو دلداده را بیان کرده اند، یا به عبارتی این افسانه آغاز و پایان نداشته است . در افسانه های دیگر ما شاهد این هستیم که دو قهرمان افسانه ، یا اصلا به هم نمی رسند یا با هزار سختی و مشکل به هم می رسند، داستان هم شرح همین سختی ها و فراق هاست یعنی از جایی معین شروع می شود و در یک جای که منتج به نتیجه می شود پایان می یابد . این در حالی است که در افسانه امیر و گوهر شنونده همیشه منتظر است تا راوی ، ماجرا را ادامه دهد؛ یعنی از وسط شروع می شود و همان جا هم تمام می شود.
در ضمن ، وجود کارهای خرق عادت از ویژگی اصلی افسانه های جادویی است که بعضی از افسانه های غیر جادویی هم با چنین ویژگی هایی ادامه حیات می دهند که در این افسانه هم امده است.
□ داستان عاشقانه ی امیر و گوهر بر خلاف داستانهای عاشقانه ی مشهور مثل لیلی و مجنون یا شیرین و فرهاد از منبع مکتوب مشخصی برخوردار نیست اما فرهنگ دوستان علاقه مند به ادبیات بومی، آن را سینه به سینه حفظ و به نسل امروز رسانده اند .
این دست به دست گشتنها و سینه به سینه آمدن ها موجب شده است تا نقل قولهای متعددی از این افسانه حاصل شود .
در اینجا به رایج ترین و مشهورترین نقل قول در میان مردم مازندران می پردازیم که حاصل پژوهشهای
کتابخانه ای و میدانی گرد آورنده با مصاحبت بومیان ادب دوست این خطّه بوده است .
افسانه ی امیر و گوهر :
در روستایی به نام پازوار از توابع مازندران ، دهقانی زندگی می کرد که سه پسر داشت به نامهای کریم و رحیم و امیر ، که از میان آنها فقط امیر خواندن و نوشتن می دانست .
امیر که جوانی فقیر و تنگدست بود برای کسب در آمد و امرار معاش در جالیزی مشغول به کار بود .ارباب او شخصی به نام حاجی صالح بیک بود که دختری به نام گوهرداشت .
امیر که هر روز در جالیز حاجی صالح بیک کار می کرد در رفت و آمدها یک دل نه صد دل عاشق گوهر ، دختر حاجی شد .
گوهر از این موضوع با خبر بود و اوهم بی تمایل به امیر نبود و پس از گذشت زمان کوتاهی این دو دل به یکدیگر سپردند .
روزها به همین منوال می گذشت تا اینکه روزی از روزها وقتی که امیر در بیرون جالیز به انتظار گوهر ایستاده بود، سواری نقابداربه همراه پیاده ای از دور نمایان شدند .وقتی نزدیکتر شدند امیر با دیدن سوار متوجه شد که او انسانی عظیم الشان است پس با او با احترام و تکریم رفتار کرد .
پس از سلام و احترام سوار از امیر خواست که از بوستانش خربزه ای به او بدهد.
امیر پاسخ داد که خربزه ها تازه کاشت شده اند و تا فصل چیدن آنها خیلی مانده است .
مرد اصرار کرد که برو به جالیزت سری بزن من می دانم که خربزه ی رسیده وجود دارد .
از آنجایی که آن مرد بسیار محترم می نمود امیر نتوانست مقاومت کند و برای این که بی ادبی نباشد با اینکه می دانست چنین چیزی امکان ندارد وارد جالیز شد و در کمال ناباوری دید که تعدادی خربزه ی رسیده ،چیده شده و در گوشه ای جمع آوری شده است !
با تعجب بسیار خربزه ای را از میان آنها برداشت و با خود آورد و به مرد داد.
مرد خربزه را به چند قسمت تقسیم کرد ، یک قاچ به پیاده ای که با او بود و یک قاچ به چوپانی که در آن حوالی مشغول چرای گوسفندانش بود داد و دو قاچ هم به امیر داد و به او گفت به هرکه می خواهی بده .
او باقیمانده را باخود برداشت و سوار بر اسب از آنجا دور شد .
امیر یک قاچ از خربزه را خودش خورد و دیگری رابرای معشوقه اش گوهر که قرار بود بیاید نگه داشت ، سپس در فکر اتفاق شگفت انگیزی که افتاده بود دوباره به جالیز رفت . این بار در تعجب و شگفتی دید که جالیز بصورت اول است و هیچ خربزه ی رسیده ای وجود ندارد .
در این حین گوهر طبق عادت هر روزه در حالی که ظرف غذا یی در دست داشت وارد جالیز شد و امیر را متعجب و حیران دید و از او در باره ی حیرا نی اش پرسید .امیر خربزه ای را که برای گوهر نگه داشته بود به او داد و در حالی که گوهر خربزه را می خورد ماجرا را برایش ماجرا را تعریف کرد .وقتی خوردن خربزه تمام شد لحظاتی بعد هر دوی آنها احساس کردند که زبانشان به شعر گویا شده است .
امیر شعر می گفت و گوهر با شعر جوابش را می داد . گوهر به فکر فرو رفت و پس از لحظاتی به امیر گفت : تو میدانی که آن مرد که بود ؟ امیر جواب داد: نمیدانم .
گوهر گفت : او امیر المومنین علی (ع) بوده و این از معجزات اوست .امیر با شنیدن این حرف سراسیمه در مسیری که آن مرد رفته بود به راه افتاد، در راه به نهری رسید که سوار از آن رد شد و هنگامی که امیر می خواست از آن عبور کند در آن نهر آتش شعله کشید .
سوار به امیر گفت: دیگر جلو تر نیا که می سوزی ! امیر مضمون این شعر را بیان نمود که:
«رخسار یار من چه گل آتشین بود من می روم به آتش اگر آتش این بود »
و از آتش رد شد و به پا بوسی امیر المومنین مشرف شد . به برکت وجود حضرت علی (ع) درهای معرفت به روی او گشوده شد و نور معرفت به قلب او تابید .
از آن پس امیر اشعار زیادی سرود و در اشعارش هرجا حرف از عشق حقیقی به میان آمد معشوق حقیقی خود را “گوهر” نامید.
منابع:
– کتاب موسیقی مازندران تالیف کیوان پهلوان- انتشارات آرون
– کنز الاسرار مازندرانی اثر برنهارد دارن آلمانی- میرزا محمد شفیع مازندرانی
– مقاله ی خانم گیتی شکری در باب امیر و گوهربرگرفته از سایت
shikaavili.blogfa.com
– مقاله آقای نادعلی فلاح – محقق و فولکولوریست اهل آمل – برگرفته از سایت
روایتهای شفاهی مردمی از مازندران :
– نعمت اله میردار منصور پناهی– روستای الیت (توابع بخش مرزن آباد) 80 ساله –کشاورز
[1] ملودیهای مهم موسیقی محلی مازندرانی عبارتند از : امیری ، تَوِری، وَلگه سَری ، عزیز نگار، طالب طالبا و … است .
پژوهشگر: م خالقی دانشجوی ادبیات تطبیقی دوره کارشناسی ارشد از دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر
۴ نظر در “امیر پازواری”
باسپاس از مقاله وزین شما . با توجه به تحصیلات عالی ایا ترجمه طبری مقامات حریری برای شما قابل دسترسی میباشد (یک نمونه چاپ سنگی کتابخانه ملک اهدا به استان قدس)وجود دارد
سلام .ضمن تشکر از توجه شما . چون تا امروز کاربردی برای من نداشته است سراغ این کتاب نرفته ام ،اما اگر اصراری برای دسترسی به آن دارید شاید بشود از کتابخانه های معتبر وجامع ،آن را پیدا کرد .در صورت مشاهده آن حتما به اطلاعتان خواهم رساند . .
خسته نباشید پژوهشتان برای شناساندن امیر بسیار عالی بود موفق باشید.
سپاس گزارم از توجه شما