ولیج (حلقه گمشده ایلت یا ولیر)
توجه: آنچه در این نوشتار خواهد آمد صرفا تلاشی در جهت یافتن حلقه گمشده ایلت کنونی میباشد که علیرغم موقیعت ممتاز استقراری و مواهب فراوان زیستی که آثار آن در گورهای باستانی و سنگنوشته های قرون نهم ودهم قمری گواهند چرا در مهمترین آثار نوشتاری وتاریخی بجای مانده بی نشان مانده است. بدیهی است که پیمایش در این وادی سخت، خالی از خطا نیست و چه بسا بارها راه پیموده را باید که بازگشت و بارها به آزمون وخطا رفت تا زنگار از چهره تاریخ این زیبای آرمیده در تختگاه (ایرباستانی) زدوده گردد، و به چالش کشاندن آن از سوی شما فرزندان خوشبخت این دیار(الیت و دلیر) و صاحب نظران در این عرصه، مغتنم ورهگشاست. بدیهی است تا کاویدن دل سوخته اش و جستن اسرار درونش، ما به مصداق قرآن عشق مولانا ((هرکسی از ظن خود یارش می شویم)). برسفره نهادن آنچه میابیم و در چنته داریم راه را هموارتر میکند و دهکده مجازی الیت و سایتهای مشابه، فعلا مناسبترین فضای هم اندیشی در موارد اینچنینی خواهد بود.
ولیج نام قلعه ای محکم و نفوذناپذیر بوده که در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار جلد دوم ص144 وتاریخ رویان اولیا الله آملی ص147 و تاریخ میرظهیرالدین مرعشی ص53و54 در شرح ماجرای استندار هزاراسپ فرزند شهرنوش از آن یاد شده است.
آیا جانمائی جغرافیای تاریخی قلعه ولیج با الیت ودلیر امروزی قابل تصور میباشد، برای کنکاش بیشتر و احتمالات، این وقایع را ارزیابی میکنیم. وگام به گام با حاکم مغضوب رویان استندار هزاراسپ بن شهرنوش همراه شده، و عقب نشینی او را محل به محل در جدال با ملک اردشیر شاه(اسپهبد) طبرستان از کجور تا کلار و گلامر و کرگیل پی میگیریم تا در نهایت به قلعه حصین ولیج شاید آرام گیریم، زیرا علاوه بر تشابه اسمی با ولیر (ولیرج) که شاید در رونویسی نسخ خطی آنگونه که متداول بود سهوی صورت گرفته، راه گریزش نیز ناگزیر به همین ترکستانم میکشاند.
حلقه ای برگردنم افکنده دوست می برد هرجا که خاطرخواه اوست
هزاراسپ در حوالی سالهای اواخر قرن ششم بجای کیکاووس در رویان بتخت نشست. رویان نام باستانی غرب مازندران از رودهراز تا نزدیکی رودسر گیلان و گاهی تا شهرری والبته کلیه مناطق طالقان را شامل میشد، هزاراسپ برخلاف کیکاووس با فرقه اسماعیلیان که به تعبیر حکام وقت ایران واسپهبدان طبرستان به ملاحده معروف بوده و تاریخ نویسان هم این عنوان را تبیعت نموده و در تاریخ معروفی کردند مدارا کرده و از دشمنی دست کشیده بود، این رفتار به مذاق بزرگان رویان بدلیل اینکه مردم به آنها گرویده خوش نیامده واحساس خطر کردند. هزاراسپ هم دوتن از فرزندان این صاحب منصبان را بقتل رسانده وآنان به دربار شاه مازندران پناه برده وشاه را از نفوذ فرقه اسماعیلیه (ملاحده) به مازندران با کمک هزاراسپ به وحشت انداختند شاه مازندران ابتدا با تذکر ونصیحت و بالاخره با سپاه به رویان حمله کرد. در اینزمان قسمت غرب رودخانه چالوس به دست اسماعیلیان بود هزاراسپ از تختگاه خود کجور فرار کرده و به کلار میرود سپاهیان ملک اردشیر شاه طبرستان کلار را هم خلاص کرده و هزاراسپ به گلامره که در دست اسماعیلیان بود پناه برده و زمستان فرا میرسد وسپاهیان موقتا مراجعه کرده و دوباره بهار بازمیگردند. در تمام این مدت هزاراسپ به کرگیلی اقامت داشته و به مناطق آمل شبیخون میزد (توجه شما را به کرگیل زمینک بالای واسپول جلب میکنم). در این میان هزاراسپ به سیدی که از جانب شاه مازندران برای حکومت دیلمان گماشته شده بود شبیخون زده و اورا بقتل میرساند ملک اردشیر سوگند میخورد تا به تلافی هزاراسپ را نکشد آرام نگیرد که هزاراسپ به قلعه مستحکم ولیج پناه میبرد. سپاهیان ملک اردشیر پس از تلفات زیاد (حدودسیصدکشته) موفق نمی شوند. آن قلعه را فتح کنند وناچار بدون نتیجه مراجعت نموده وقلعه ولیج همچنان ناگشودنی باقی میماند شاید همین استواری قلعه و استحکامات فراوان آن که از ابتدای تشکیل فرقه اسماعیلیه تحت سیطره آنها بوده موجب ناشناخته ماندن این دیار در منابع مکتوب مورخین بومی گردیده و چون در استیلای حکام بومی وحتی قدرتهای مرکزی قرار نداشته لاجرم در حوادث و ماجراهای تاریخی مربوطه نامی از آن بمیان نیامده است.
به لحاظ جاگذاری اماکن یاد شده و بررسی موقیعیت طبیعی و غیرقابل دسترسی قلعه و البته نزدیکی با مراکز استقرار فرقه، شاید بتوان ادعا نمود که منطقه الیت ودلیر مکان مناسبی برای برپائی این قلعه بوده است.
بعدها که هزاراسپ تصمیم میگیرد تا به ملک اردشیر برای بخشوده شدن مراجعه نماید ملک اردشیر اورا برای تصرف قلعه ولیج به پای قلعه برده وبه کوتوال قلعه پیام می دهد که خداوندگار تو اینک با من است قلعه را تحویل بده که کوتوال در جواب میگوید که تا زمانیکه او در چنگ تو نبود خداوندگار من بود اینک اورا نمی شناسم واین قلعه همواره پابرجا ماند تا اینکه بساط فرقه اسماعیله با قتل عام وبیرحمی برچیده شد و مراکز آنها به آتش کشیده وسالها متروک ماند.
آیا آثار سوختگی در لایه های تپه گردگولک یادآور این حادثه تاریخی است. البته در این ماجرا ملک اردشیر بهنگام مراجعت در منطقه ای بنام ( سر داوِ- رجه ) نیز اقامتی دارد که با (داوِگردن) تشابه اسمی دارد اما یکی بودنشان معقول به نظر نمیرسد واحتمالا این مکان در منطقه کجور میباشد .
دنباله ماجرا درحد این نوشتار نمی باشد.
برگرفته از تاریخ های ابن اسفندیارکاتب واولیا الله آملی ومیرظهیرالدین مرعشی
لطفا اگر بنام ولیج یا نزدیک به آن در غرب رودخانه چالوس تا سه هزار میشناسید جهت اجتناب از هرگونه انحراف تاریخی مساعدت نمائید .
با سپاس اسکندر میردار
توضیح :
کرگیل یا کرگیلی به شیوه ای از زندگی و عملیات عیاری در مازندران قدیم گفته میشد که گروهی در مناطقی که دارای پناهگاههای طبیعی بود برای شبیخون زدن به اموال متولین ماوا میکردند .تا اینکه دوست صاحب نظر و متفکرم آقای فیروز اسفندیاری برای نخستین بار عنوان نمود که این نام احتمالادر اصل کرگیل زمی بوده وبراثر کثرت استعمال به شکل امروزی تغییر یافته است لذا با توجه به وفور پناهگاههای طبیعی در این نواحی و موقعیت سوق الجیشی موافق این استدلال شده و این شاهد تاریخی هم بر قوت آن افزود .جادارد از آقای فیروز خان بدلیل عدم اشاره به منبع در متن اصلی پوزش بخواهم
۲۷ نظر در “ولیج (حلقه گمشده ایلت یا ولیر)”
نام رویان از تلخیص کلمه رودان یعنی بین دو رود هراز وچالوس از زمان ساسانیان متداول بوده که تا قرنها بعد بعنوان منطقه مستقل وگاه نیمه مستقل از حکومت طبرستان که از ابتدا بعنوان کشوری مستقل از حکومت مرکزی ایران توسط خاندان گشنسپ اداره میشد در زمان انوشیروان تجزیه گردید و بعدازاسلام اکثرا مستقل وگاه نیمه مستقل تحت فرمانروائی چندین خاندان باستانی و علویان ومرعشیان روزگار میگذراند اما رویان که بعدها به رستمدار معروف گردید از اواخر ساسانیان تا صفویان بمدت هزارسال تحت حکومت خاندان بادوسپان از انساب جاماسپ ساسانی قرارداشت.این اطلاعات ما را در نامگذاری احتمالی استان شدن غرب مازندران هشدار میدهد تا از نامهای جعلی و سلیقه ای اجتناب کنیم
سلام : سر بخت این شهر به کام توباد تن رنج و سختی به دام تو باد به هر کار باشی به کوشش سوار گره را برآید به پیشت دمار(م.ت. سسریک) حکایت :چندی نه چندان دور کوهستان را استاد کاری نجار بود که در تراشیدن بعضی از ابزار و آلات خانگی مهارتی تام داشت.ابزاری که او می تراشید یا به عبارتی می ساخت ازاین قرار بودند:کچه،کترا،کجلز،لاوک،کچه کچین،پارو ، گالدم،برپاچ ،انواع دوک نخ ریسی از کتلم تاچلدیگ و چل،گهواره ،درب تویله و…اگر کسی از او می پرسید آیا فلان ابزار را تراشیدن می دانی ؟پیوسته پاسخی غرور آمیز داشت و آن پاسخ چنین بود:«شیشه هم بخواهی با چوب برایت می تراشم» ! خود ستایی گاهی روش و منش بعضی ازاستاد کاران را فرو می گیرد چنانکه بافندگان هم گاهی به اغراق «آسمان را به ریسمان می بافند»…واما این مثل از آن روی به زینت نوشتار آراسته شد تا گفته شود که علاقه ی عزیزی معزز به روستای مسقط الرأس، چنان است که متأسفانه به شدت به تفریط و افراط گراییده به نحوی که یاهمواره از این لبه ی بام می افتد یا از لبه ای دگر ،گویی این بام حد میانه ندارد.این بزرگوار جهت اثبات بزرگی الیت پیش از این مرتع«آفرین »را آفریدون و روستای مِچِر را منوچهر پیشدادی قلمداد نمود والحمدلله موفق شد بحر را در کوزه ای بگنجاند و همه ی جهان عهد فریدون را از «گَنگِلَک سی»تا« لِوَر گِردَن»جای دهد.و اکنون نیز جهت گنجاندن فلان قلعه در محدوده ی روستای الیت ، ولیر دره را مبدل به یک آبادی کند که ساکنان آن دارای «ج»نسبت مکانی هستند.و تپه ی «کلگیر زمیک »را با اعجازی شبیه به کار آن استاد نجار که مدعی بود با چوب شیشه می تراشد یا آن بافنده که آسمان را با ریسمان می بافت با شعبده ی تغییر حروف ، مبدل به قلعه ای کند که تا حال مجهول المکان بود و ایشان بدین وسیله به کشف جایگاه آن نایل آمده اند.به محضربسیار شریف و مبارک ایشان عارضیم که «ولیر دره» نام دره ای است که پیشینیان بر این مکان نهادند چنانچه جایی را «دلیر دره »،جای دیگر را «شرون دره» یا «وَلدره»یا «گد دره »نهادند.صد البته که این نام گذاری را دلیلی بود.اما نه از نوع شیشه تراشیدن با چوب و…آن تپه ی بالاسر واسپول راهم «کلگیر زمیک»نام است نه «کر گل زمینک».که چون به فرم ومعنی این دو بپردازیم تفاوت آنقدر زیاد است که به مثل گفته اند :میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است. بیاییم به قصد ساختن چیزی ،چیز مهمتری را ویران و محو و نابود نکنیم ونسل های آینده ی خود را با انبوهی از جعلیات رو برو نسازیم که تشخیص قلب و اصل برای آنها این بار مبدل به مسئله ای شبیه به نواختن شیپور از سر گشادش باشد . نقدی مفصل تر به زودی.
درود بر م.ت. سسریک
حکایت: در همان روزگاران که میان شاه مازندران و فرقه اسماعیلیه نبردی سخت بود شاه مازندران نامه ای سراسر ناسزا و فحش برای رئیس فرقه می فرستد، که درآن طوماری از کلمات ملعون ومنفور و معدوم و ابلیس و …….خلاصه هرچه در سواد داشت نثار نمود، رئیس فرقه اسماعیلیه (ملاحده) در پاسخ نوشت ای مسلمان هرچه خواندم جز ناسزا ندیدم. بزرگوار کاشکی همانگونه که وعده دادید فروتنی؟؟؟؟؟ پیشه نموده ونقد میکردی که البته فرمودید مفصل تر مزاح نفرمائید اینکه نقد نبود شما همان مفصل را لطف کنید.اگر از عصبانیت خالی شدی بعرض عالی میرساند که این همه گرد وخاک لازم نیست من خود به استقبال به خط بطلان کشیدن این ادعاها مشتاقم البته با دلیل نقادانه مستند همانگونه که تلاش گردید تا این فرضیه ها بدون هیچ تعصب وادعای کور براساس سیگنالهای موجود کتبی و نظری باشد.کمی سطح تحمل ما را بالا ببریم واین از ملزومات تحقیق وتفحص در امور نظری میباشد بیصبرانه منتظر نقد وارشاد منصفانه شما میمانم
سلام و تجدید ارادت متکلم را تا کسی عیب نگیرد گفتارش صلاح نپذیرد . مشو غره بر حسن گفتار خویش به تحسین نادان و پندار خویش (سعدی ،گلستان،باب هشتم ،در آداب صحبت کردن ) ا ین نگارنده ی کمترین در پانویس پیشین، گفتارم را با سروده ای در صیغه ی دعا برای نویسنده ی محترم آغاز کردم ولی از آنجایی که نقد تعارف بر دار نیست از نقدنگار نباید توقع چاپلوسی داشته باشید و وقتی هم که در نوشتار پای مبارک رابه عرصه ی مقوله ی ملی می گذارید، در صورت بروز خطای محرز (خدای نکرده) نباید از دیگر باشندگان انتظار نقد و تحلیل نداشته باشید.از خشم و عصیان صحبت کردید،این پندار متأسفانه در خود شیفتگی آن دسته از اهالی قلم ریشه دارد که از مخاطب جز «بَه بَه »و «چَه چَه »بر نمی تابند ،غافل از اینکه در نوشتار بسیار پیش می آید که کسانی هم «به به»و «اه اه » را باهم ببینند زیرا گل و خار پیوسته باهم همنشینند.دوست معزز و دیرینه ام چکنم که دانشی مردمان را حکمی محکوم بدان نمود که «گل را گل و خار را خار ببینند» این حقیر راهمچنان اعتقاد بر آن است که در میان «ولیر دره» هیچ بدیلی که ثابت کند در آنجا قلعه ای با حِصنِِِ حَصین وجود داشته موجود نیست . «کلگیر زمیک» که بالا سر روستای واسپول قرار دارد به هیچ وجه«کر گیل زمینک » نبوده و نیست .نام واژه ی کنونی آفرین کوچکترین نسبتی با «آفریدون » که جهان شناخته شده ی دورانش تحت سیطره ی بلا منازع او بود و بعد ها او خود آن را بین سه پسرش تقسیم نمود ندارد. این مدعا بیشتر به یک شوخی و مزاح شبیه است تا واقعیت. نکند فکر کردید روم همان «شزنف سنگ تا اسکیس نو » بود که به سلم رسید و «توران» احیانا از «هلی کله تا ورزا مالینگا»که به تور رسیدباشد؟!؟ منوچهرِ«جهان کد خدای » که صاحب فر بود و پرتو برق شمشیرش از یمن تا هاماوران ،از زنگبار تا مصر و روم و حبشه و از سوی دیگر تا توران و تر کستان و از گرگساران ،سگ ساران تا مازندران (مازندران اسطوره ای) از کابلستان تا «مای»،«قنوج»،«دُنبر»،کابلستان تا کشمر و هندوستان…را درخشان می کرد سترگ تر از آن بود که در روستای مچر حد فاصل سامان «ساتره»تا چشمه ی «کلاچ خانه »بگنجد.عرض و طول کاخ و متعلقات منوچهر با آن ید و بیضا بسیار وسیع تر از آن بود که بی اعجاز و برهان قاطع قلم شما!؟در روستای کوچک مچر به قول شما مکان نمایی شود.اگر نگهبانان و نه حتی لشگریانش قرار بود فقط روزی یک لیوان آب بخورند به رود خانه ا ی با (قدرت آبدهی) یکی از سر شاخه های چالوس رود نیاز داشتندنه چشمه سار هایی که وقتی از تمام منطقه ی مچر جمع می شوند همان مقدار اندکی را تشکیل دهند که در پایین دست و در مچر دره مشاهده می کنیم.جهت اطلاع عرض می شود که روستای مچر همه ساله تابستان ها به علت بی آبی تخلیه شده و مردم سخت کوش و پر تلاش آن به دلیر کوچ می کنند.اگر تعداد سوار نظام منوچهر را بر شماریم و برای هر نفر یک اسب در نظر بگیریم مساحت اصطبل این اسب ها ی جنگی بی تر دید از مساحت تمامی تویله های کل کلارستاق بیشتر می شود.(فقط اسب های جنگی بدون محاسبه ی چار پایان بار کش ) این مختصر گفته شد تا نمایانده شود که جنابعالی حتما قصد مزاح داشتید منتها کمی هزل شما جنبه ی جدی به خود گرفته بود .و اما نگارنده ی کمترین را متهم به عصبانیت کردید این مدعا نیز کاملا پوچ و بی اساس است چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نیی جانا خطا اینجاست(حافظ) قضاوت را به عهده ی خوانندگان منصف و بی غرض می گذاریم چراکه : صالح و طالح متاع خویش نمودند تا که مقبول افتد و چه در نظر آید(حافظ) و اما پایان سخن اینکه: بلبلا مژده ی بهار بیار خبر بد به بوم واگذار باری بدرود و هزار درود
باسلام به هردو بزرگوارآقا اسکندر و م.ت. ا.که همه میدانیم چه کسی هست و مثلا نمیدانیم (بخاطر نگارش و اندیشه هایش معرف اکثر الیتی ها هست ) من شاید همسن بچه شما باشم ولی توصیه دوستانه دارم شما که رفاقت چند ساله دارید تشریف ببرید تو همون الیت که ظاهرا خیلی به آنجا ارق دارید ولی بیشتر با بحث های چالشی الیت و مردمانش را زیر سوال می برید با هم حرف بزنید همدیگر رو قانع کنید بخدا ما که خسته شدیم از حرفهای پر از ایهام وکنایه والکی تعارف کردن بفکر بقیه بازدید کنندگان هم باشید این حرف من تنها نیست حرف دل خیلی از دوستان هست واقعا تکلیف ما که متوجه معنی بعضی کلمات شما نمیشویم چیه آره ما بیسواد شما آگاه خواهشا تمومش کنید تازه برای هم پیغام میدن هنوز مفصل ترنقد میکنم خداروشکر معنی نقد رو هم فهمیدیم
باسلام -خدمت بزرگواران نویسنده و بازدید کنندگان -هرچه سعی کردم وارد بحث نشوم همان عرق الیتی بودن اجازه نداد.هر دو بزرگوار از سرمایه های ادبی و فرهنگی ما می باشید بحث هایتان شاید روال عادی باشد مطلبی نگاشته شد و نقدی بر آن وارد.ولی این صفحه مجازی که مورد بازدید امثال من قرار می گیرد وعمومیت دارد ظرفیت این بحث ها را ندارد و من و امثال من آن را توهین به یکدیگر می پنداریم انشاء الله که بحثهایتان مباحثه های شبیه مباحثه های عزیزان حوزوی باشد که اگر کسی با محیطش اشنا نبوده و اتفاقی بحثشان را بنگرد به گمانش شروع دعواست و احتمالا پس از آن برخورد فیزیکی.حقیر کوچکتر از انم که بخواهم نصیحتی آنهم به این بزرگواران بکنم نصیحت نه بلکه التماس می کنم این بحث ها را حضوری و یا تلفنی در محیطی دوستانه پیگیر شوید تا فضا برای دوستدارن الیت و عزیزان تلخ نشود و فرصت برای خدای ناکرده سواستفاده مهیا نشود.
چالش بزرگ پیش رو برای تمدن پیشدادیان و کیانیان اساسا مربوط میشود که آیا این دو تمدن از منظر تاریخی وجود خارجی داشته اند،در صورتیکه به کمک باستانشناسی و فناوری بتوانیم به آنها جان تاریخی ببخشیم که بسیار محتمل است ومورخین معاصر تئوریهای محکمی در جانمائی زمانی ومکانی آن ارائه نمودند، اما احتمالا قادر نخواهیم شد تا همه قلمرو ادعائی را درجغرافیای سیاسی آن دوران به آنها عودت دهیم زیرا انگونه که محتمل است این تمدنها به ماقبل هخامنشیان وحتا مادها یعنی از هزاره اول قبل از میلاد به قبل مربوطند وجغرافیای سیاسی به کمک اختراع خط در اوایل هزاره چهارم(۳۲۰۰ ق.م)تقریبا واضح میباشد وابتدائی ترین امپراطوری که از انقیاد چند دولت شهر توسط سارگون ظهور نمود تا کمی گسترده تر توسط آشوری ها و بابلیها در گستره محدودی نفوذ داشتند واولین امپراطوری به وسعت کلمه در غرب آسیا را هخامنشیان برپا کردند آنها برخلاف اسلاف خودشان که هیچ مسئولیتی در قبال مناطق تحت نفوذ احساس نکرده وگاه وبیگاه با یورش به آنها وگرفتن برده ومصالح برای ساخت بناه ومعابد وکار در مزارع از خود ویرانه ای بجا میگذاشتند هخامنشیان در قواره حکومتی مسئول نسبت به ممالک مفتوحه وایجاد شرایط مناسب برای تجارت و توسعه از همه تمدنهای زمانه برای تحکیم بهره می جستند لذا آنچه مورد وفاق اکثر مورخینی که برای داستانهای شاهنامه هویت تاریخی قایلند به لحاظ مکانی به مرکزیت شهر ری باستان(راگا)قلمروی محدود داشته اند وآنچه در نوشته (ایلت سرزمین موروثی ایرج پیشدادی) آورده شده همانگونه که ذک شد برداشتی واژه کاوانه از واژه (ایر) به دنباله آبادیهای منطقه کوهستان غرب کلارستاق مشترک بود وبا تاکید چند باره که بر بال خیال هرچند دیرهضم اما تامل برانگیز و با تاسی از واژه های مکانی و سیگنالهای بسیار ضعیف ناشی از آن به فرضیه پرداختیم وتاکید که تطبیق وتنسیخ آن تنها بعهده کاوشهای علمی و میدانی میسر است.با سپاس از حوصله شما
در t ۶:۵۱ بعد از ظهر
با عرض سلام خدمت تمامی اهالی فرهنگ دوست و صمیمی و بامحبت ذیار الیت ودلیر.
البته لازم به توضیح است هر چه ازبزرگواری اهالی این دیار بیان شود الحق والانصاف قطره است در مقابل دریا.فقط به اختصار بگویم دلیل این ادعای بنده نیز حداقل چند ده نفر از دوستان بنده که عموما از فرهیختگان و اساتید دانشگاه که هر ساله در تابستان از منطقه بازدید میکنند و در کنار خصوصیات ممتاز و منحصر بفرد منطقه و جاذبه های طبیعی فوق العاده همواره از نجابت و مهربانی و پاکی و … و در نهایت فرهنگ غنی اهالی الیت و دلیر بسیار سخن میگویند میباشد که واقعا بنده به واسطه تعلق به این منطقه به خود میبالم القصه :
غرض از این مختصر توضیح اینکه بنده برخلاف بعضی از دوستان که مخالف این بحث فوق العاده علمی فرهیخته بزرگوار منطقه جناب اقای اسکندر میردار و اقای م.ا.ت که بنده به دلیل عدم معرفی ، افتخار اشنایی این استاد (قطعا چنین قلم زیبایی فقط از یک استاد مسلم تراوش میکند) را نداشته ام ،میباشند ،موافق وعلاقمند این نوع بحث ها هستم و قطعا برای بنده و دوستان جوانی امثال بنده اموزنده میباشد .
به نظر بنده چنین دیالوگ های قوی بین دوستان قطعا نشاندهنده اطلاعات وافر اهالی این سرزمین و برای دوستان جوانتر نیز یک الگوی بسیار مناسب جهت مطالعه و تحقبقات عمیق میباشد.
هر چند در پایان حقیر به عنوان یک برادر کوچک فقط به عنوان یاداوری خاطر نشان میشوم که در بحث علمی احترام متقابل باید رعایت شود البته ,الحق بنده نقض این موضوع را نیز خیلی در این دست نوشته های علمی مشاهده نکردم .
با خود عهد بستم که به چشمانم بیاموزم،فقط زیباییهای زندگی ارزش دیدن دارد،و با خود تکرار میکنم که یادم باشد،
هر ان ممکن است شبی فرا رسد ،و انچنان آرام گیرم که دیذار صبحی دیگر برایم ممکن نباشد،پس هرگز “محبتهایمان را ذخیره نکنیم”و این عهد به من جسارت میدهد به عزیزترین هایم ساده بگویم : خوشحالم که هستید…
با سلام به محضر همه دوستان تشکر می کنم از جناب منصوری به خاطر ایجاد چنین فضایی و تشکر جانانه به جناب اسکندرخان میردار و عمو مومن عزیز که حقیقتا بحث جالبیه و لذت می بریم و من کاملا با نظر امیدخان فاندر موافقم. بحث و نقد اگر موجب کدورت و عداوت نگردد بسیار مفید و مایه پیشرفت است. بنده علاقه وافری به فرهنگ کوهستان دارم ولیکن متاسفانه هیچ اثار دقیقی که موید تاریخ منطقه باشد نیافتم و متاسفانه برخی از هم ولایتی های عزیز گاها شاید به آثار قدیمی نظیر مفرغ و نقره و طلا شاید دست یافتند ولی بهتر بود به سازمان میراث فرهنگی تقدیم می داشتند تا کاوش عمیق تری از منطقه میشد و لذا تاکنون چنین نشد. هرکسی که نیست اهل دل، ز دل خبر ندارد ارادتمند همه اهالی کوهستان هستیم
سلام بر همه همولایتی های بزرگوارم -آقایان فاندر و کیا من به شما حق میدهم بهتراست نیمه پر لیوان راببینیم،ولی یادمان باشد در گذشته در بحث -الیت و دلیر دو چشم یک چهره-و یادی از گذشته ذکری از حال-چه کامنت های با چه اسم هایی-مستعار- چه حرفای نثار هم کردند-هیچ میدانیم که چراآقای علی میردار منصور پناهی (ازدیاردل عالم،کرمون) در مباحث شرکت نمی کند و کامنت نمیگذارد-اگر رعایت اینکه چگونه همدیگر رانقد کنیم که موجب بالندگی شود نه دلخوری من هم موافق شما هستم ولی صحبت کردن در مورد بعضی مواردفراوان هست و در این مقال نمی گنجد-وتوصیه میکنم که ظاهر بین نباشیم چون ظاهربینی معمولاً سبب قضاوت اشتباه درباره دیگران می شود. بسیاری از انسان ها با اعتماد به ظاهر دیگران، شخصیت آنان را پیش بینی می کنند و بدین ترتیب برخی را کم سواد و برخی را باسواد، بعضی را ارزش مند و بعضی دیگر را کم ارزش می انگارند. سعدی در این باره حکایت می کند: مَلِک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران، بلند و خوب روی. پدر به کراهت و تحقیر با او رفتار می کرد، اما پسر بسیار زیرک و آگاه بود. روزی به پدر گفت: ای پدر، کوتاه خردمند، به که نادان بلند؛ نه هر چه به قامت مهتر، به قیمت بهتر. آن شنیدی که لاغری دانا گفت باری به ابلهی فربه اسب تازی اگر ضعیف بود همچنان از طویله ای خر به پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند و برادران به جان برنجیدند./بهرحالمعیار قضاوت درباه دیگران باید رفتار و درون مایه های آنان باشد نه امور ظاهری/در پایان از آقای کیا سپاسگزارم که آقای م -ت – ا را کاملا معرفی کردند-یا علی مدد
با سلام به همه ی عزیزان و با آرزوی اینکه:
چنین روز روزت فزون باد بخت بد اندیشگان را نگون باد تخت
تورا باد پیروزی از آسمان مبادا به جز داد و نیکی گمان (فردوسی)
اقتضا دارد که بدوا گفته شود طریق اولی در بر خورد با هر گونه افراط و تفریطی سکوت پیشه گردد اما جهت خوشنودی همه ی عزیزانی که حضوری ،با تلفن یا با اظهار لطف در رسانه ی حاضر این حقیر را نواختند جا دارد به سپاسمندی ،شانه خمانیده پاسدارحسن توجه و اقبال آنان باشم از این روی به حکم عبارت :«عاقلان را اشارتی بس باشد» حضرات را ارجاع دهم به نص صریح «نُبَیِ کریم»که اشعار می دارد:فَاِذا خاطَبهُم…قالو سلاما و ابیاتی از حضرت لسان الغیب که فرمودند :
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم بنده ی عشقم و از هردو جهان آزاوم…
تو وتسبیح و مصلی و ره زهد و ورع من و میخانه و زنار و ره دیر و کنشت
واما بعد:زیرنویس ۷مورخ ۱۹/۲/۱۳۹۴ چکیده ی خامه ی دوست دیرینم جناب آقای اسکندر میر دار که نتنهاگره از مشکل نگشود بلکه خود مصداق دیگری بر آسمان بافتن با ریسمان شد.درجستار «مچر سرزمین موروثی …»ایشان مطلب خود را آشکارا با منبعیت «قر آن عجم ،سرو سایه فکن »شاهنامه ی فردوسی به قید نوشتار در آوردند و حتی سخت نالیدنداز بی اعتنایی و عدم توجه به این میراث ملی البته بجا و به قاعده.در آنجا هیچ صحبت از هخامنشیان و دیگر سلاسل زنجیره ی حاکمیت تاریخی در میان نبود. در مورد نام واژه ی آفرین که بنا به استدلال ایشان همان آفریدون می باشد نیز چنین بود. حال که می بینند این مطلب قریبا در بوته ی نقد قرار خواهد گرفت با ارائه برشی از یک پژوهشی که آن را باید در کلیت ارگانیکی اش مطالعه کرد تا دریافت چی به چی و کی به کی است بدون معرفی منبع ذکر به میان آوردند و بغیر از این منبع مربوط به نام واژه مرکب «کل گیر زمیک » که با تغییر مصنوعی جند «واج » به شکل «کر گیل زمینک »در آوردندمنبع را آقای ف.ا.ک.ذکر فرمودند .و در توضیح وجه تسمیه را به عیارانی راهزن مآب بدین نام منتسب کردند.اولا در جغرافیای کلارستاق نه در منابع نوشتاری و نه در منابع اندک و نادر کتبی هرگز کسی اشاره به وجود عیاران از نوع راه زنان و حرامیان گردنه گیر نکردثانیا این منبع شفاهی که خود فرضیه ای کاملا جعلی است چرا از همان بدو امر ذکر نگرید؟ باری دیگر باید متذکر شوم که دوست عزیزم:کار نیکان در غیاث از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر شیر.در مورد «کر گیل »باید گفت که این نام واژه پس از جنگ معروف کرگیل که منطقه ای کوهستانی در کشمیر است بین پاکستان و هند بر سر زبان ها افتاد و اخیرا هم از بی بی سی اردو زبان گزارشی از منطقه ی کرگیل پخش شد که از نفوذ انقلاب اسلامی در آن منطقه صحبت نمود .منطقه ی کرگیل را مرحوم اقبال لاهوری ایران کوچک نامید گویا در آنجا حوزه ای علمیه هم مشغول فعالیت باشد … آری دوست فاضلم کلگیر زمیک را هیچ سنخیتی با کرگیل نیست آن یکی در کشمیر و این یکی با هزاران کیلومتر فاصله در واسپول خودمان است.کل در اینجا به معنی چپر است .مانند «کل بن»در پایین دست گندم زار های روستای پر دنگون در بیرون بشم یعنی زیر چپر .کل پشت واقع در بالا دست گندم زار های سابق همان روستایعنی پشت چپر.میُن کل یعنی کوچه ی حد فاصل دو چپر که در همه ی روستا ها سابقا به وفور وجود داشت .نام واژه ی «گیردر اینجا همان گر است که کسره بر اثر استرس زبانی(اصلی در زبان شناسی) تبدیل به یا شد»به معنی تل و تپه است .مثلا وقتی می گوییم :«گِرِ دِله»یعنی روی تپه ی کوچک گره مانند.در کلگیر زمیک هم گندم زاری بود و چپری که وجه تسمیه مکانی آن شد.در الیت این گونه نام گذاری مرسوم بود مانند :گردله زمیک- شیرپ چال – شهر کشت- فقیه گُ سِرچال-بالک- واش باغ- کُتی سَر- کُل سیَک…نام واژه ای کشمیری را هرچند خوش ساخت و خوش آهنگ باشد سزاوار نیست از هندوستان به واسپول بکشانیم و خزف را به جای مروارید بگذاریم هرچند ظاهری همگون داشته باشد .گیریم که کسی هم نفهمید.دوست عزیز هرگز مباد که بپنداریم میدان خالی از سوار است .هر بیشه ای گمان نبریم که خالیست شاید که پلنگ خفته باشد . در دورانی که از آن به عصر انفجار اطلاعات یاد می کنند امری بدیهی است که در اغلب خانه ها اینتر نت پنجره ای شده باشدکه رو سوی در یای اطلاعات دارد، مخاطب را نباید دست کم گرفت و باگمان به غفلت او هر شاخه ای را به هر پا یه ی نا همگونی پیوند زد . اگر نمی توانیم گرهی ازمعنی این نام واژگان باز کنیم بگذاریم تا به شکل اصلی و اصیل خود باقی بمانند تا مگر آیندگان ازپس این مشکل برآیند.با طلب عفو و اغماض:
همیشه دل و هوشت آباد باد روانت ز هر درد آزاد باد.
سلام بر همه دوستان عزیز
چه زیباست دهکده مجازی الیت که چنین فضایی را برای بحث و گفتگو فراهم کرد تا همگی بطور یکسان در این دهکده سهم ببریم.
باید بگویم که خوشحالم و به خود میبالم با داشتن عزیزانی فرهیخته که هرگاه سخن از الیت و کوهستان به میان آمد با کوله باری از دانش و اطلاعات (تحقیق) با یکدیگر به مباحثه میپردازند.
مطالبی در چند پست توسط دوست عزیزمان آقای میردار در این سایت منتشر شد که نه تنها واقعیت آن شدیدا مورد تردید است بلکه بیشتر به یک فرضیه و جانمایی تخیلی شباهت دارد که برای من جانمایی آن خیلی جالب و زیبا بود چرا که در تمام دنیا خیلی از کشورها و ملل مختلف از روی نداشته هایشان تاریخ و تمدن میسازند و به آن میبالند ما چرا از این همه پیشینه تاریخی خود استفاده نکنیم.
و اما شما دوست عزیز جناب آقای ابراهیمی چرا با داشتن اینهمه معلومات و اطلاعات سعی نمیکنید مطلبی یا مقاله ای بنویسید که علاوه بر نقض این فرضیه ها درهای جدیدی به روی علاقمندان بگشایید با اینکار نقد شما خیلی زیباتر جلوه میکند و باعث سوءتفاهم افراد بیسوادی مثل من هم نمیشود.
در پایان برای همه شما بزرگواران شادی و موفقیت آرزومندم.
با هشدار جدی به خودم که پیامهای آشکار و نهان دوستانم را در این پست ملکه ذهن کنم و از دایره اعتدال خارج نگردم بلکه موجب سرافکندگی نشوم واما:دلایل قوی باید ومعنوی….نه رگهای گردن به حجت قوی …..شاکرم از بزرگان ادب وهنر این دیار که آنچنان پربار سروده اند که من هم این بیت را از دوران مدرسه بیاد داشته و افاده نمودم.درصفحه ۳۴ کتاب تاریخ مازندران میر ظهیرالدین مرعشی آمده است که اسپهبد خورشید گاوباره پس از نیرنگ سپاهیان خلیفه برای عبور طبق توافق از طبرستان به ماورالنهر و کشتار ناجوانمردانه مازندرانیها خانواده اش را در درون غاری بنام عایشه کرگیل مخفی کرده و خود برای تجدید قوا به گیلان رفت اینک عبارت کتاب(جمله اولادو…را به بالای دربند کولا به راه زارم بیرون برد وآنجا کهفی و طاقی بود که اکنون آنرا عایشه کرگیل دز میگویند واین نام به جهت آن نهادند که عورتی(زنی)بود در گذشته …با جمعی از دزدان و قطاع الطریق در آنجا جمع شده و کرگیلی میکردند).تاریخ طبرستان ابن اسفندیار جلد اول صفحه ۱۷۶ نیز بدان اشاره گردیده ونیز در مطالب مربوط به قلعه ولیج و هزار اسپ هم در هر سه کتاب تاریخ به کرگیلی هزار اسپ اشاره کردند.پس دوست دانشی مرد لازم نیست به کشمیر ناامن کوچ کنی وخاطرآزرده سازی بنا به توصیه عاقل اندر سفیه شما موس کامپیوترت را که چون مومی بر دست توست بچرخان واین مطالب را (سرچ)کن دوست گرامی همه آن اماکن در حومه شهرستان ساری و سوادکوه خودمان قرار دارند.واما در خصوص مطالب ایلت سرزمین موروٍثی..داستان من وشما شبیه دو مدعی میباشد که اولی میگفت (لااله الی الله) و دومی هوار میکشید که ای مردم او کافر شده و گفت (لااله) وبقیه را نمیگفت لذا دوستان علاقمند را به مرور دوباره آن نوشتار که خود پاسخی درخور است دعوت مینمایم.واما سخنی با شما آقای سیسیریک،توانائی شما در نگارش نیازی به اقرار این حقیر نداشته وندارد اما تنها با این سلاح نمیتوان همه معماهای علمی و نظری را رمز گشائی کرد پردازش در هر عرصه ای نیاز به دانش میباشد لازم نیست در این عرصه پلنگ بیشه و رجزخوان و کچه وکترا سناس باشی ،با ادعای اینکه من دانشی مرد و سخن شناس و پلنگ بیشه و مخالف دیدگاه من نامتعادل و سخن ناشناس و خالی بند آسمان ریسمان باف لابد در مواجهه با پلنگ بیشه ،شغال بزدل و…حتا اگر تلفنهای لبیک که سهل راهپیمائی هم به حمایت از شما براه افتد اگر ولیج در منطقه ایلت ودلیر قرار داشته محو نمیشود و خلاف آن هم با آسمان وریسمان من بافته نمیشود .این یک تئوری محتمل است و لازم است تا دست در دست هم زنگارها را بزدائیم …این نغمه محبت بعد از من و تو باقی ست ….تا در زمانه جاریست آواز باد و باران
* با سلام خدمت همراهان دهکده الیت. *
اول تشکر فراوان دارم از آقای منصوری و دایی اسکندر عزیز به خاطر جمع آوری مطالب و پیگیری سرزمین کهن [ اِلِت ]
من به نحوه برخورد افراد کاری ندارم، ولی با توجه با راهنمایی سایت و جمع آوری اطلاعات در رابطه با سنگ نوشته یا مطالب ثبت شده تاریخ در کتابهای نام برده، به نظر آقا اسماعیل و دایی اسکندر اعتقاد دارم چون واقعاً غیر این نیست که این بزرگواران میگویند.
به امید روزی که همه یک صدا بشویم و این بحث ها را خاتمه دهیم.
> اِلِت <
…….در حیرتم از خلقت آب،اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند.اگر با اتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند.اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند.اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا اماده طبخ میکند.اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود.ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گند اب میگردد.دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تاثیر پذیر است،و در تنهایی مرده وگرفته است.پس بیاییم با، “باهم” بودن دلهایمان را زنده و سرحال نگهداریم…
تقدیم به دهکده اِلِت
«گفت: آن کدام امام بود که توسط سگ تکه تکه شده؟» گفتند: اولا؛ امام نبود و پیامبر بود. ثانیا؛ توسط گرگ مورد حمله قرار گرفته بود و نه سگ، ثالثا؛ تکه تکه نشده بود و رابعا و مهم تر از همه اینکه اصل این داستان دروغ بوده است و بر ساخته برادران حسود در جواب جویایی پدر از برادر کوچکترشان… »
دوستان توجه داشته باشند انتقاد درست واصولی در بیشتر مواقع مفید تر واقع می شود تا انتقاد با لحن تند وپرخاش جویانه.به نظر این حقیرنمی توان بسیاری از بخش های تاریخ(کتب تاریخی نگاشته شده) را به طور حتم قبول کرد چون از دیدگاه نویسنده های مختلف با طرز فکرهای متفاوت نگاشته شده و گاهی هم گمانه زنی ها و بیان داستانهایی که سینه به سینه نقل شده یاتحت فشارهایی که به نویسنده وارد امده نگاشته شده .اصلا خیلی از اکتشافات تاریخ بر اساس همین فرضیه ها بنا نهاده شده که شاید درست وشاید از بن اشتباه باشد .فکر میکنم جناب اقای م.ت.ا کمی زیاده روی وکم لطفی کردند نیاز به این همه تعصب افراطی نیست اقای میردار مطلبی را فرمودند درست یا اشتباه چه بسا این فرضیه خود استارتی برای تحقیقات جامع در این خصوص حتی برای یک الیتی درباره گذشته زادگاه خود باشد .من مطالب جناب اقای میردار را تایید نمیکنم اما از اینکه باعث شدن که من به نوبه خود کمی در تاریخ زادگاه خود جستجو کنم کمال تشکر را دارم اما به شدت با نحوه برخورد اقای م.ت.ا مخالف هستم.
با سلامی دگر باره و مقدم داشتن آدابِ ادب به محضر عزیزان .
بس نکوبود نگارنده ی محترم «زیرنگار»سیزدهم مورخ ۱۳۹۴/۲/۲۲به هشدار جدی خو د مبنی بر عدم انحراف از دایره ی اعتدال وپر هیز از سرافکندگی ،عمل می فرمودند .سعدی نیز روز گاری چون ایشان بدین گونه به خود هشدار داده بود که:
سعدیا!گرچه سخندانی و مصالح گویی به عمل کار بر آید به سخندانی نیست
این هشدار شدید و غلیظ را انذار دهنده ی معزز چه خوب در ادامه ی نوشتار رعایت کردند ،جادارد حسن گفتار ایشان به مهر آفرین ،صد آفرین ،هزار و ششصد که کم است بلکه هزار و هفتصد هشتصدآفرین در انتها ممهور گردد. اما آنچه که نگاریده شد مصداق این بیت از مرحوم قاآنی در قصیده ی معروف هژبر سالب است که فرمود :
تا نشان سم اسبت گم کنند ؛ ترکمانا!نعل را وارونه زن!
متأسفانه پاسخ به مدعا های مطروحه در قواره ی یک زیر نگار نمی گنجد چرا که وقتی صحبت از وجود یک قلعه در ولیر دره می شود اول باید دید آن ولیر دره ای که در آن یک فلعه بگنجد و ساکنانی به غیر از قلعه نشینان داشته باشد که از آنها بتوان به عنوان ولیرج یاد کرد در کجاست ؟آیا ولیر دره ی کنونی از چنین ویژگی هایی بر خوردار است؟ برای جستجوی مکان قلعه ای گمشده آیا این تحقیق روش مندانه است که از نامواژه ای اصیل با کاستن یا افزودن واج یا واجگانی هویت زدایی کنیم؟آیا به گمان شما هر اسمی که در کتب سه گانه ی حضرات :ابن اسفندیار کاتب ،اولیا الله آملی و میر ظهیر الدین بود یا احیا ی افسانه و اسطوره با آن بنا گردید باید هر طور شده با هزار ها من سریشم به اسمی از اسامی اصیل مرتع و مزرع الیت چسبانده شودو نام حقیقی که پیشینیان ما همواره بدان نام آنجا ر ا شناختند و به فرزندان تعلیم دادند از ماهیت تهی گردد؟حال بر فرض محال با این قیاس که: «فرض محال ،محال نیست »قلعه مورد علاقه هرطور شده در ولیر دره کاشته شود (با هنر معماری و تکنولوژی فوق پیشرفته و تخیلات هری پاتری غیرممکن نیست)چگونه می شود که چوب های سوخته شده و سفال های شکسته اش باید در محل گرد گلک از زیر خاک در آید؟نکند ساکنان گرد گلک این مصالح را کرگیلی فرمودند !؟ کرگیل در مازندران شرقی که زنی در آنج با فاسقانش کرگیلی! می کرد، در هندوستان یا افغانستان ویا هر کجای دیگر چه ارتباطی با «کل گیر زمیک» خودمان در واسپول دارد؟ مگر کلگیر زمیک با معنی واضح و آشکارش چه عیبی دارد که شما مرحمت فرموده آنرا با واژه «کرگیل زمینک»نامی کردید؟آیا این به رفتار تازه به دوران رسیدگانی نمی ماند که نام با مسمای پدر نهاده را به اسمی دیگر به روز می کنند و بقیه ی عمر را دایم بین دو هویت معلق می مانند ؟ آیا بهتر نیست در شرایطی که در معرض تهاجم وحشتناک امواج صوتی و تصویری بیگانه، هویت ما در کوره بحران شدید به نقطه ی ذوب رسیده دست از این «شتر گاو پلنگ سازی بر داریم » …؟متأسفانه اجزائ کلام به شدت ناچسبند ،مانند آن دسته ازاعضای پیوندی هستند که توسط اندام میز بان پس زده می شوند .این اعضای نا همخوان پیوندی ناجی نیستند که بماند بلکه باقی مانده ی سلامتِ گیرنده ی عضو را نیز به دیار فنا می برند. دوست پرخاشگرم ،پیش از آنکه چنگ به صورت منتقد خود بکشی و ندانی که :«دوست می گریاند و دشمن می خنداند» و سر خوش از این باشی که از چند نفری تعریف و تمجید کنی تا آنان نیز از شما تمجید کنند(نان قرضی)به یاد مبارک بیاور که ما نیز در همان مدرسه ای که شما در س خو اندید و از همان آموز گار ،آن بیت معروف را آموختیم :«دلایل قوی باید…»آری این چنین است برادر! دلایل باید قوی باشد ،این مخرج مشترک را اگر از یاد نبریم بسیاری از اختلاف نظر ها به آسانی حل می شوند. ولی لطفا پاسخ دهیددر کدام محکمه ای هذیان جای قواعد و مصالح را گرفت!؟و کدام مُصلح اجتماعی از حمورابی تا سُلُن واز دورکیم تا گیدنز چنین توصیه ای فرمودند؟ البته می دانم !می دانم !شما از عالم غیب خبر دارید و این ها که می گویید از عالم والا و علیاست در این راستا برای شما پیشنهادی دارم. حال که پروژه ی مکان یابی قلاع و نام یابی شخصیت های اسطوره ای و افسانه و حماسه را در دستور کار دارید به موارد ذیل نیز عنایتی بفرمایید تا بیشتر از تخیلات خلاقانه ی شما بهره مند شویم.
پیشنهادات :بر فراز روستای نکرس گردنه ای به نام گردلت و جود دارد ،به اعتبار واژه ی گِرد می توانید با مصادره ی صدای« اِ »آن را تبدیل به ضمه کرده و بعد آنجا را گردنه موروثی «گرد آفرید »بنامید.«گِردِله زمیک»را «کرگلی زمینک »بنامید تا دلیل دیگری برای گردنه گیری پیشینیان فراهم آورد(آفرین بر چنین فرزند خلفی) .« اُسین چشمه سر» را به اعتبار سینش همان «سیندخت » همسر محراب کابلی بدانید و بپندارید که او در اصل الیتی بوده است.فردوسی به خطا رستم را زابلی دانست چرا که دوست عزیز ما ثابت خواهد کرد که او در اصل از اهالی کلارستاق بود زیرا نشست او بر فراز کوهی است که در این منطقه به نام رسم بنیشت سر به آسمان برده و در اطراف الیت در دل صخره سوراخی وجود دارد که به آن «رِسَم د..بزاگ »می گویند .تازه مدرک مهمتری هم وجود دارد که رستم اهل الیت هم اگر نباشد اهل غرب مازندران حتما هست زیرا به دلیل اینکه اینجا سرزمین موروثی رستم بود اسمش را گذاشته بودند «رستم دار =رِسَم دِلِه» این را دیگر میر ظهیر الدین به صراحت گفت و گفتار او هم که می دانید وحی منزل است و هزار ها مدرک و سند یافته شده ی بعد از او و ده ها جلد کتب نوشته شده ی معاصر همه کشک است زیرا جناب «هاش-پی- کا» با این منبع و منابع دو گانه ی دیگر اثر ابن اسفندیار و اولیا الله که فقط در اختیار اوست و هیچکس دیگر سواد خواندن آنهارا ندارد پشم و پنبه ی همه را زده است. شما سراسر سیستان را بکاوید ،خدایی در جایی از آن، کلمه ای مانند رستمدار ، رستم دله یا رسم د..بزاگ می یابید؟پیشنهاد می شود مرتع «گریوه » را سرزمین موروثی «گیو»بنامید چون در مرتع الیت است و کم کسی نیست ،هم داماد رستم است و هم فرزندگودرز پهلوان .چطور سرد-اُ- رجه- را می شود« سرداو »رجه کرد و آنرا به مرتع داوه چسبانید اما نشود گریوه را مبدل به گیو نمود.مگر پس و پیش کردن واج های این دشوار تر از آنیکی است .به همین سیاق پیشنهاد می شود دوست عزیز ما زحمت بکشند ثابت کنند که مرتع «کام » در دامنه ی زرین کوه سرزمین موروثی «کاموس کشانی» است به اعتبار این که هم نام «کام »را با خود دارد و هم به دلیل شیب تند «کشان»است .حالا اگر پسوند موس را نداشت ،خوب نداشته باشد ،مگر کلگیر زمی یک با همین عفو و اغماض کرگیل زمینک نشد؟راستی :در حد فاصل بین نکرس و چاکبزه دره ای وجود دارد که «وَلدَره »نام دارد ،چرا دژ ولیج با آن حصن حصینش در آنجا نباشد؟نه، تورو به خدا !؟آخه اونجا هم وسعتش از ولیر دره بیشتره هم در بالا سرش مزارع دیرینه ای و خرمن جار دیده می شود که کرت هایش هنوز که هنوزه مشخصه ،خوب «ولیرجی» ها همونجا بودند دیگه!با این تفاوت کوچک که بجای «وِلیر» بگوییم:وَلیر . حلا حرف دال این طرف باشد یا اون طرف چه اهمیتی دارد؟در امتداد این دره از رود خانه تا قله خرابه هایی هم در جاهایی دیده می شود که می تواند دستمایه ی دلایل ما باشد.به خدا که با فورمول نگارنده ی گفتار ولیج من جای آن را یافتم و کم مانده که مانند مرحوم اسحق نیوتن که با افتادن سیبی از درخت قانون جاذبه را یافت و فریاد کشان گفت:یافتم یافتم !من هم در کوچه های الیت راه بیفتم و بگویم یافتم یافتم!؟پیشنهاد می شود صخره ی «تش تچیکه» را به یک طریقی ثابت بفرمایند همان آتشکده است که به تبری گویش آتشش شد تَش.لطفا «اسکیس نو را » به اعتبار وجود حروف: ا-س-ک-ن سرزمین موروثی «اشک بوس» پهلوان بدانید که رستم به سینه اش تیری زد و ملک طلق پدر جدی اش را غصب نمود،اینطوری میشه از وراث رستم قلدر گردن کلفت دیه اش را نیز گرفت .می شود گاو سرای حسن سرا را از آن حسن صباح دانست شما هم که فرمودید این نقاط در اختیار او و فرقه اش بود. او هم حتما گاو هایی داشت که برای چرای تابستانه بدانجا برده شوند.اینکه تمامی جهان تحت سیطره ی حکومت آفریدون جهان کدخدای در همین آفرین بود حالا دیگر شکی ندارم چون سرزمین باستانی«ایررررررررررررررر»!؟(سهم موروثی ایرج) را که ایشان قبلا ثابت کردندوجود خارجی دارد، البته حق ندارید که طبق نحو زبان فارسی امروزی آن را یک پسوند بینگارید ،نه نه ! این دیگر خط قرمز است و چون و چرا بر نمی دارد ،ضمنا اصلا گمان بد نبرید که پسوند «یر- نه ئیر» قبلا در منابع دیگری ذکر شده باشد زیرا اصلا کسی به غیر از ایشان چنین حقی ندارد.آفریدون و منوچهر هم که تکلیفشان قبلا مشخص شد ،می ماند تور و سلم پسران دیگر فریدون که اولی فرزندان گران قدرش در همین دلیر خودمان هنوز با هویت پدرجدی و دقیقابا همین کُنیه زندگی می کنند و دومی که سلم باشد جای گاهش در سمت غربی دوهزار سه هزار بنام :(سلم+بار=سلمبار کوه) موجود است اسمش سلم بار است چون سلم ،بارِ خود را در آنجا به زمین انداخته بود. منطقه ی «کلینچالک»سرزمین موروثی کلیمان دیگر پهلوان شاهنامه بود.منطقه ی جنگلی اُراز به گرازه تعلق داشت .او گویا فرد عاشق پیشه ای هم بود و دایم در هراس بود که مبادا بر اثر ریزش برف در آن ارتفاع راه بسته شود زیرا با صدای خوشی می خواند:
اُراز ولگسر بَسه نوویه مِ یارَگ گِه اِنه خسه نَوویه
اگر خسه بو دوش بار ییرم جرِم جِرب سر شلوار بَیرَم
وِرگ بَکوشت چال سرزمین گرگین میلادبود که بعد ها این نام از فارسی به تبری برگردان شد. با این حساب حتی می توان گفت :امریکا وکلمبیا هم قبلاد در همین دور برای الیت بودند و ما می توانیم نسبت به آنها ادعای ارضی داشته باشیم زیرا امریکادر اصل« اَمه ریکا=گل پسرما» بود و کُلُم بیا هم که تکلیفش روشن است یعنی بیا به تویله ما!؟بعد ها که کریستف کلمب به آنجارفت و اقامت گزید تبدیل به سر زمین مستقلی شد.اصلا کریستف کلمب هم ایلیتی است که چون شرحش مفصل است از درج آن در می گذریم…می بینید که بدین روش خارق العاده ی مکشوفه سرزمین موروثی همه ی پادشاهان- پهلوانان و زنان و مردان نامبرده در شاهنامه ،پیش از شاهنامه و بعد از شاهنامه ،هزار و یک شب ،اوستا…و تمام قلعه ها و دژها ی اسم برده در کتب مرجعِ!؟سه گانه را می شود در همین دور و برای الیت دلیر خودمان یافت و به جهانیان فخر فروخت.اصلا ماجرا ی علی باباو چهل دزد که شرحش در هزار و یک شب آمده در همین کرگیل زمینک!؟ واسپول رخداد که در آنجا کرگیلی می کردند!؟بدرود.تنت به ناز طبیبان نیاز مند مباد
سلام بر دو پهلوان از طایفه میردار و توپاابراهیمی-احسنت (فقط لطف کنید از وا ژه های یک کم تندتر استفاده شودبه هر دو طرف توصیه میگردد)جوابش رو بده به یکدیگر ثابت کنید تو بیشتر میدانی و باسوادتری-تذکر من هیچ- اصلا من نقدعلی نه گیج علی-ای کاش به توصیه های محترمانه و صادقانه آقای ستار توپااسفندیاری گوش فرامیدادید-بهرحال مامنتظر مناظره و مباحثه ها شیرین تان هستیم-حوصله مان زیاد هست-
با درود به محضر گرامی دوست قدیمی به گمان که نسیم پیرامون شما تبدیل به بادی آنی شده و به اشباع سیسیریک هوا داده و شما را آشفته و مرا نگران ساخته است زیرا فاسق نامیدن بانوئی که هزار سال پیش در مرکز مازندران (نه در شرق) بنا به اسناد تاریخی هیچگونه اتهام منکراتی گزارش نگردیده ،شایسته وسزاوار دانشی مردان نمیباشد این داوری زشت از سوی انسانها انسانی نیست و تنها در فرهنگ چاله میدانی خریدار دارد و این حقیر پشیمانم که با نقل ماجرا از اسناد مکتوب مورخین کلاسیک (منابع ارزشمند مازنی ها و گیلها ودیلمی ها برای دانش پیشینه شان) موجب این هتک حرمت در منظر عمومی شدم. واما دوست عزیز مجددا عرض میکنم آنچه نگاشته شد یک فرض محتمل است وهیچ تعصبی در صحت وسقم آن ندارم اگر دلایل منطبق بر اصول وروشمند باشد نه لودگی و مستهجن.آنچه ردیف نمودی و به تمسخر کشاندی ،مشکل شماست البته کمی حواس عالی جمع بوده که نقاطی را قبلا شما به تاریخ واسطوره پیوند زده بودید در این طومار نگنجانید(قبلا در جائی کوه اولا را به دیو های شاهنامه منتسب کردید).و جانمائی قلعه را کمی ملا لغتی تحلیل نغرمائید زیرا در منطقه وسیع ایلت ودریر یافتن جائی برای احداث قلعه هری پاتر لازم ندارد بویژه اینکه محلی بنام قلاکوتی و…تامل برانگیز است .اشاراتی به عشق دوران نوجوانی(هاش پی کا)اوج هنر نقادی شماست البته پیشداوری نمیکنم وآنرا به فال نیک میگیرم که این حقیر را متوجه ایام خوش دوستی کردی در غیر اینصورت تا اسرار دیگر هویدا نساختی زیاده اطاله کلام را روا ندانسته وخاطر دیگران را مکدر نمی سازم احتمالا باقی احوال شخصی ماست که به قول عزیزان همراه تلفنی وحضوری ادامه دهیم امید اینکه حقایق از پس این گفته ها رخ نماید و هدف جز این نیست و باقی فسانه است و عمر در گذار
سلام به استاد قلم و استاد باستانشناسی
از لابلای متأسفانه باید بگویم مناقشه تان چیز های خوبی نصیب بردم و ممنون از شما . استاد قلم فقط جهت یادآوری انهم با پوزش ، چون فیزیک خواندم باید عرض کنم” یافتم یافتم “مربوط به ارشمیدس در مورد سیالات( وزن مخصوص) است. موفق باشید
با سلام ،
مطرب عشق !؟؟عجب ساز و نوایی دارد! نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد
سه پرسش مختصر:اجازه هست؟
۱- نام واژه ی «ایلَت» به کجا تعلق دارد که پیوسته در نوشتار از آن بهره می برید؟اگر همین ایلیت خودمان است که همه ی مردم از دیر زمان آنجا را در مکتوبات(به استناد اسناد موجود) «ایلیت»و در شفاهی گویش آنجارا «الت»می نامیدند و می نامند مگر این دو شکل موجود چه عیبی دارد که شما باجعل واژه ی «ایلَت»سعی در تغییر فرم این نام واژه دارید؟اگر به استناد اینکه آفای میر ظهیر الدین فقط یکبار آنرا بدینگونه نوشت چنین می گویید چرا به نطر هزاران هزار الیتی که در طول تاریخ آن را الیت یا الت نامیدند اقتدا نمی کنید ؟لازم به توضیح است که در آن نسخه از این کتاب که در دست شماست نوع نگارش این واژه اشتباهی است که در حروف چینی پدید آمد آیا آن را با نسخ منقح تری که بعد ها در آمد مقابله کردید؟بر فرض که چنین نباشد آیا مردم الیت نام محل خود را با املای صحیح ترادا می کنند یا میر ظهیر الدین که فردی نظامی بود و از سر لبینت مزاج دستی به قلم می برد و تاریخ ، افسانه ، قصه و آسنی را با هم در می آمیخت؟
۲- ساکنین آن غار را هم شما فرمودید که با فرماندهی آن زن کرگیلی می کردند واژه کرگیل را هم خود به مترادف بدانگونه معنی فرمودید .البته این پریشان گویی و کرگیل گیری قابل درک است .کی بود؟ کی بود ؟ من نبودم! دوست عزیز تاریخ تبرستان را اهل فضل نتنها حرف آخر نمی دانند بلکه خطا های فراوانی را هم بر آن مترتب دانسته اند.
۳-گفتید: شما به عبارت مقدس لاالاه الا الله رسیدید و من هنوز در بند لا الاه گرفتار ماندم به شما تبریک می گویم راه درازی را پیمودید اما «اشهد ان » را باید مقدم می داشتید .آری دوست عزیز! آه وهزار دریغ… که ماندم و تغییر رنگ را حتی از بوقلمون نیاموختم.و …بماند.
درنظر بازی ما بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم دیگر ایشان[شما]دانند.
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ ………!؟
۳-ازواژه «سسریک» گویا بسیار آزرده خاطر نه نه نه آشفته خاطرید.به نظر شما این آتش را آیا ممکن است کسی به جان و خانمان دارنده ی این تخلص اقکنده باشد ؟در پاسخ گفتن به این سوال عجله نکنید کمی تأمل نمودن و غور ورزیدن شاید بد نباشد.آیا میر ظهیر الدین – اولیا الله یا ابن اسفندیار در این مورد چیزی ننوشتند؟ آری دوست عزیزاین سسریک که فرمودید ده ها سال است که در جان و دل صاحبش تنوره می کشد و به هر نسیمی شعله ور می شود .خداوندا این آتش سوزان را از او نگیر.
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم.
باقی بقای عمر شما.
سلام هم ولایتی ها
نمیخواستم دیگر در این مجادله بقول دوستان اهل قلم این دیار مطلبی عرض کنم .شاید به گمانم ای مجادله صوری بوده وفقط جهت به چالش کشیدن افکار دوستان وشاید مطرح شدن…..
به هر حال توضیحات وتعاریف ساده ای از دو مقوله فرضیه وتعصب بیان میکنم شاید آقای م.ت.ا تعریف فرضیه را نداند که به این شیوه و سیاق بر یک فرضیه ساده می تازانند وشاید به دنبال بزرگ نمایی از خود و به رخ کشیدن معلومات است .واگر نه آقای میردار فرمودند اینها فقط در حد فرضیه های است که ممکن است از پایه اشکالاتی داشته باشد یا باطل باشد.
در بند های زیر تعاریفی از فرضیه و تعصب تهیه کردم خدمت شما عرض میکنم شاید موضوع برایتان روشن شود الا اینکه منظور دیگری داشته باشید.
براى روشن شدن مفهوم فرضیه از مثالهاى ساده و روزمره شروع مىکنیم. فرض کنید برق خانهاى قطع شده و صاحبخانه با مشکل روبرو گردیده است. مسئله او این است که علت قطع برق چیست؟ در عالم تفکر و با استفاده از معلومات کلى و شناختهاى قبلى چند حدس یا گمان به ذهن او خطور مىکند؛ مثلاً امکان دارد فیوز کنتور دچار مشکل شده باشد (پریدن یا سوختن). امکان دارد عیب از اتصال سیمهاى برق باشد. امکان دارد از مبدا برق قطع شده باشد و نظایر آن. اینها همه تصورات ذهنى هستند که براى او بوجود مىآید و منشأ آنها نیز معلومات قبلى و قضایاى کلى هستند که نسبت به آنها آگاهى دارد.
تمام این تصوّرات ذهنى که براى او بوجود مىآید، در واقع فرضهایى هستند که در ذهن او نقش مىبندند و ذهن او را به سمت آن جهت مىدهند تا تلاش کاوشگرانهٔ خودش را براى حل مسئله قطع برق در راههاى معدودى به کار گیرد. او بلافاصله شروع به کاوش و تحقیق در مورد هر یک از آنها مىکند و ابتدا سهلترین و محتملترین راه را انتخاب و آزمایش مىکند؛ مثلاً ممکن است ابتدا به سراغ کنتور برود و با مشاهدهٔ آن از وضعیت فیوز آگاهى یابد. اگر مشکل از آن باشد اقدام به رفع اشکال نموده جریان برق را برقرار مىکند، در این صورت مسئله حل مىشود. ولى اگر قطع برق از فیوز نبود، به سراغ احتمال بعدى مىرود. اگر این بار نیز به نتیجه نرسید، به سراغ موارد بعدى مىرود و یکى پس از دیگرى آنها را آزمایش مىکند تا راهحل پیدا شود. این مثال ساده حامل پیامهاى خوبى براى کسى است که مىخواهد روش تحقیق علمى را یاد بگیرد؛ زیرا به زبان ساده او را با مفهوم مسئله، فرضیهسازی، روش جمعآورى اطلاعات و آزمایش فرضیه و نتیجهگیرى آشنا مىکند و نقش فرضیه را در وصول به هدف تحقیق واضح مىنماید.
در تعریف فرضیه مىتوان گفت: فرضیه عبارت است از حدس یا گمان اندیشمندانه درباره ماهیت، چگونگى و روابط بین پدیدهها، اشیاء و متغیرها، که محقق را در تشخیص نزدیکترین و محتملترین راه براى کشف مجهول کمک مىنماید؛ بنابراین، فرضیه گمانى است موقتى که درست بودن یا نبودنش باید مورد آزمایش قرار گیرد. فرضیه براساس معلومات کلى و شناختهاى قبلى یا تجارب محقق پدید مىآید. این شناختها ممکن است براساس تجارب یا مطالعات قبلى باشد، از منابع شفاهى بدست آمده باشد، یا در جریان مطالعهٔ ادبیات تحقیق حاصل شده باشد.
● معنای تعصب
واژه تعصب از لفظ عصب گرفته شده و به معنای آن است که شخص نسبت به چیزی واکنش های عاطفی و احساسی به دور ازهرگونه معیارعقلانی و عقلایی داشته باشد. در حقیقت احساسی قوی و شدید و عاطفی است که برگرفته از وابستگی شدید به امری می باشد.
تعریف برگرفته از سایتhttp://vista.ir
بدرود
ای وطن ای مادر تاریخ ساز
ای مرا بر خاک تو روی نیاز
ای کویر تو بهشت جان من
عشق جاویدان من ایران من
ای ز تو هستی گرفته ریشه ام
نیست جز اندیشه ات اندیشه ام
آرشی داری به تیر انداختن
دست بهرامی به شیر انداختن
کاوه آهنگری ضحاک کش
پتک دشمن افکنی ناپاک کش
رخشی و رستم بر او پا در رکاب
تا نبیند دشمنت هرگز به خواب
مرزداران دلیرت جان به کف
سرفرازن سپاهت صف به صف
خون به دل کردند دشت ونهر را
بازگرداندند خرمشهر را
ای وطن ای مادر ایران من
مادر اجداد و فرزندان من
خانه من بانه من توس من
هر وجب از خاک تو ناموس من
ای دریغ از تو که ویران بینمت
بیشه را خالی ز شیران بینمت
خاک تو گر نیست جان من مباد
زنده در این بوم و بر یک تن مباد
وطن یعنی همه آب و همه خاک
وطن یعنی همه عشق و همه پاک
به گاه شیر خواری گاهواره
به دور درد پیری عین چاره
وطن یعنی پدر مادر نیاکان
به خون و خاک بستن عهد و پیمان
وطن یعنی هویت اصل ریشه
سر آغاز و سر انجام و همیشه
زمین شستن ز استبداد و از کین
به خون گرم در گرمابه فین
وطن یعنی اذان عشق گفتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتن
وطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادت
وطن یعنی گذشته حال فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا یعنی ایران
وطن یعنی رهایی ز آتش و خون
خروش کاوه و خشم فریدون
وطن یعنی زبان حال سیمرغ
حدیث جان زال و بال سیمرغ
سپاه جان به خوزستان کشیدن
شهادت را به جان ارزان خریدن
نماز خون به خونین شهر خواندن
مهاجم را ز خرمشهر راندن
وطن یعنی اذان عشق گفتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتن
وطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادت
وطن یعنی گذشته حال فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا یعنی ایران
منبع:forum.iranvij.ir
زیور ادب بهتر که جلب ذهب +
جناب مهم نیست می گوید!!!!!!!!!!!!!؟پیام ۲۳مورخ ۹۴/۳/۱
مهم نیست می گویی (گُنه دِیَ)…بنا نداشتم به پیام های سفارشی پاسخ بدم اما لازم است تآکید ورزم الیت همچنان الیت یا الت است و چنین باقی می ماند نه نام واژه ی کاملا جعلی «ایلَت» که بر اثر اشکال در حروف چینی در یک نسخه ی قدیمی تاریخ تبرستان…راه یافت و دوست فاضل ما آن را بی ذکر منبع طبق روال معمول خود«کرگیلی» فرمودند و افرادی هم با سفارش قبلی و بی هیچ درنگی هو را کشیدند و دم گرقتند.کلگیر زمیک همچنان کلگیر زمیک باقی می ماند و کرگیل زمینک نخواهد شد.ولیر دره با ویژگی هایی که دارد عقل سلیم نمی پذیرد که در آنجا فلعه ای همراه با یک آبادی بگنجد این مدعا حرفی است از نوع «شِتِل گَب» و از سر دم مزاج مگر اینکه مدعی محترم به مزیح چنین مزیده باشند.همانطور که افاضه ی معلومات و مجهولات فرمودید برق از طریق سیم کشی و با عبور از کنتور به کلید می رسد و باید با فشار دا دن کلید روشنایی را منتقل کرد.این فرایند واقعا موجود است و قابل لمس ، هر کجای این سیکل بلنگد نیرو منتقل نمی گردد.برق را نمی شود بر بال خیال وصل کرد و به مقصد برد مثال شما جناب «مهم نیست می گوید» !مع الفارق و مصادره به مطلوب است و در مورد نوشتار این جانب غمض عین. البته مهم نیست گفتی(بُتِه دِیَ)…این حقیر تداوم این بحث را حتی با مدعی اصلی دیگر مفید نمی دانم و حضرت عالی می توانی همچنان هورا بکشی و بی هیچ درنگ و مداقه ای دم بگیری به مصداق ضرب المثل مشهور «گر در خانه کس است یک خرف بس است» و آخرین حرف اینکه در راه دفاع از هویت سر زمین و حراست از میراث معنوی پدرانم در حد توان و بضاعتم تلاش می ورزم و انتقال صحیح این مفاهیم را به نسل های آینده بی هیچ جعل و تحریفی مانند هزاران هزار از انسان های شریف دیگر برای خود رسالت می دانم.همچنان تسلیم هوچی گری و هیاهوی پرخاش گرانه که لبخند را فدای چنگ کشیدن به سیمای حقیقتی می کنند که تلخ است نمی شوم .دوست عزیز ناشناخته ام وفق تعریفی که از فرضیه ابداع فر مودید نمی شود بر خلاف وجود انبوهی از اسناد مکتوب واقعاموجود و گویش مردمان بی شماری در حال و گذشته الیت یا اِلِت را «ایلَت» نامید و کتمان جقیفت کرد.
گرخصم زبهر ما بدی گفت ما چهره ز غم نمی خراشیم
ما نیکی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم
سپیدای روز ،بهار دل افروز،نوای بلبل،شمیم سنبل نثار تو باد
زندگی در بردگی شرمندگی است
معنی آزاد بودن زندگـی است
ســر که خـــم گردد به پای دیگران
بر تن مـردان بــود بــار گــران
بنده حق در جهـــان آزاده اســت
مســت وی ، فارغ زجام و باده است
بازی با کلمات و توهین وتهمت وخود بزرگ بینی در خور شما نیست.در بحثی که اطلاعات کافی ندارم دخالت نکردم .شما هم مطلب را گرفته اید اما با زیرکی سعی در خلط مطلب دارید و اما مثال فقط جهت روشن شدن معنای فرضیه بود که ان هم با شیوه ای جالب مورد تمسخر قرار دادید هر چند خواننده دانا متوجه شده است .هم محل التی من کمی با حوصله تر و با خوشبینی بیشتر مطالب را بخوانید که این شیوه رفتار شایسته شما نیست.صحبت من از نوشتار اول تا به این اخرین نوشتارم انتقاد به نوع برخورد و نقد شما بوده و هست . ورود به بحث شما نکرده و نخواهم کرد.
مش اسکندر
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور