آهوی کوچک من به کدامین هراس از خود رمیده ای وز بهر چه ؟
در این بیابان, از آن گریوه , بدین سو خط غباری کشیده ای .
بامن بگو : با من بگو در این فرار که قرار از کَفَت ربوده است .
معصوم من, ای نجیب خنجر به دل نشست , زآن دو دوِ نی نی چشمان خسته ات .
به این دمن , من با توام ولیک, در این زمانه عُسرت, کو آن سرای امن .
******
بخشی از شعر زیبای آقای صفرقلی توپاابراهیمی برگرفته از ویژه نامه ادبی همایش کلارستاق (الیت )
یک نظر در “آهوی کوچک من”
آهوی خسته ام! چشم ترسیده ام .
«بنازم چشم مستت را»
که صیاد از پی صیدت طریق عاشقی گیرد.
چه خوش صید دلش کردی،
که کس دلبر به افسونی چنین در بر نمی گیرد.
خدا را رحمی ای آهو!
که مشتاق سر کویت،
نه دام و دانه می بیند، نه از بهر رم در و درگاه می داند. (م.ت.ا)