ADD ANYTHING HERE OR JUST REMOVE IT…

تماس با ما

۲۳

تیر

پدر روزت مبارک

تِه دستِ هیمه و رَسِن بَوِردِه       تِه قد نشا و خرمِن بَوِردِه

اَتا دَم راحتِ دنیا نکرده          ته عمر صحرا بَفِتن بورده

دستهای مبارکت را هیزم و طنابش آزرد / جوانی و شادابیت را نشا و دروی برنج به تاراج برد

یک لحظه در این دنیا آسوده نبودی / تمام عمرت را تلاش و کار و خوابیدن در صحرا برده است ..

پدرجان

سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط برای بوسیدن دست های مبارک تو خم می شود.

 

دوستت دارم ، روزت مبارک

 

 

۵ نظر در “پدر روزت مبارک

  1. علی میردار منصور پناهی گفت:

    پدرم پدرم نمیدونی که چقدردوستت دارم
    اسم تو با افتخارپیش همه می برم
    پدرم پدرم نمی دونی که چقدرتنگ دلم
    که یه باردیگه بیای به من بگی پسرم
    پدربرکت خونه پدر مردنمونه
    پدریارصمیمی توبیداد زمونه
    پسرهرچی داره ز رنج تومی دونه
    آغوش پدر لطف پناه بود
    دستای پدریه تکیه گاه بود
    روزی که پدر بار سفربست
    مادرم هنوز چشاش به راه بود
    پرسیدی که رفت توآسمونها
    تمام دل خوشیم به نور ماه بود
    پدر عشق تو زیباست
    مثل داشتن دنیاست
    پدر بودن با تو برام مثل رویاست

  2. علی میردار منصور پناهی گفت:

    خدایـــا !
    به بزرگیـــــت قســـم …
    توعکس های دست جمعی …
    جای هیچ پدر و مـــــادری رو خــالی نذار …
    آمیـــــن

    روز پدر بر همه پدران دنیا مبارک!

  3. بهروز شمس‌پور گفت:

    اسماعیل جان سلام
    شعر مازندرانی‌ات کولاک می‌کنه
    آفرین

  4. محمد گفت:

    بسیار عالی

    1. جلال گفت:

      بو، بوی خوش پیراهن پدر،
      چُرتِ خُمارِ ظهر، عطر عجیب خواب
      گِل نَمور حاشیه، قطره، حوصله، شیر آب
      چه شمارش صبوری!
      “دردت به جانم عَلو، بادم بزن بابا!”

      بادبزن را از این دست
      به آن دست خسته می‌دهم
      پدر بوی دریا و گندم و گریه می‌دهد.

      خُرد و خرابِ سنگ و تابه و طراز
      پهلو به پهلو که می‌شود
      شوره‌ی خیسِ عرق در بناگوشِ مرده می‌دود
      “دردت به جانم عَلو، بادم بزن بابا!”

      بو، بوی خوش پیراهن پدر
      چند ابر پراکنده بالای کوه
      پَرپَر پشه‌ای بال ابروی پیر
      عطر خیس حصیر، بادبزن، بوریا،
      و زندگی که چیزی نیست
      که چیزی نبوده است:
      یعنی قشنگ سخت،
      سخت و قشنگ و ساده،
      خوش و گزنده و بی‌تاب،
      پیاده‌ی غمگین، تبسم تلخ.
      “دردت به جانم عَلو، بادم بزن بابا!”

      بو، بوی خوش پیراهن پدر
      و کودکی غمگین که قرن‌ها بعد
      بی‌دیده … دریا را گریسته بود،
      قرن‌ها بعد که هنوز هیچ آسمانی حتی
      کبوتر و باران را نمی‌شناخت
      وقتی که راهی نیست
      زندگی همین است دیگر:
      قشنگ سخت، و چند واژه‌ی ترس‌خورده‌ی بی‌رویا
      مثل ترانه، مثل تابستان
      تابستان است حالا هم
      حالا هوای خانه پر از خنکایِ خواب و آسودگی‌ست،
      دخترانم خوابند،
      هوای کولرِ کهنه‌سال
      پر از بوی حصیر و شوره‌ی خیسِ پیراهن است.
      من دورم از پدر
      دورم کرده‌اند از آن همه قشنگ سخت،
      عطر عجیب خواب،
      گلِ نمور حاشیه، قطره، حوصله، شیرِ آب،
      چه شمارش بی‌پایانی!
      باز هم تابستان است،
      این ساعت روز، حالا پدر خواب است،
      – خواب می‌بیند
      خواب علو، عطر خیس حصیر، بادبزن، بوریا:
      “دردت به جانم عَلو، بادم بزن بابا!”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فيسبوک اینستاگرام تلگرام