ADD ANYTHING HERE OR JUST REMOVE IT…

تماس با ما

۵

تیر

ایران سرزمین موروثی ایرج

چندی نه چندان  دور مطللبی تحت عنوان «ایلت سرزمین موروثی ایرج »در سایت مجازی «دهکده…»به قلم آقای اسکند ر میر دار منتشر شد و در زنجیره ای از دیگر نوشتار ها نام واژگانی چون آفرین- مچر- ولیر دره کلگیر زمیک کل گزنه   نو و… مورد تحلیل واژگانی قرار گرفت و بدون اثتثنا همه ی این نام واژگا در زیر تیغ واژه کاوی ایشان در شمایلی کاملا جدید بسته بندی و عرضه شدند ،جهت روشن شدن حد اقل ابعاد موضوع ، اقتضا دارد پیرامون این دگر گونی ها ی بعد از کالبد  شکافی اندکی بحث به میان آید زیرا آنطور که به نظر می آید گاهی ایشان  با دگر دیسی تصنعیِ ارگانیکِ  نام واجگان، همانند طرزی( شاعراوایل قرن 11- همزمان با شاه عباس دوم) در پی مطلوب خود می گردند. طرزی در مورد خود سروده است:
 تورا  طرز باد صد هزار آفرین        که طرزِ غریبی جدیدیده ای
اما همو برای سبک جدید خود توضیحی  دارد که به هر روی توجیهیست ، و دستکم مدعی دیرینگی آن نیست و مراعات نُرم کار را معترف است:
گرچه طرز نو اختراعیدم       جانب نظم مراعیدم

بعضی از واژگانی که توسط ایشان به ناگاه جهش ژنتیکی داده  شدند از این قرارند: مچرکه تبدیل به میچر،آفرین مبدل به آفریدون،کاهیر مبدل به کا ئیر،کلگیر زمیک  مبدل به کرگیل زمینک ،الیت مبدل به «شتر گاو پلنگ» وقس علیهذا…این بدان می ماندکه در پیکره ی انسانی  چنان دست ببریم که پا ها را به سینه و دست هارا به ران ،شش ها را به جای معده ، روده را به جای مری و نای، ابرو را بر گونه و دیده را بر چانه …پیوند زده مدعی شویم خلقت اولیه ی انسان بدین گونه بوده و بعد ها در سیر تکاملی حودبه وضعیت فعلی دوچار آمد و بر این فرض چنان با تعصب پای بفشاریم  که پاسخ هر مخالفی را با تیمی  سفارشی که در این زمینه  هیچ تخصصی ندارند به بد ترین شکل ممکن بدهیم  تا هرطور شده بدل جای اصل و خَذَف جای مروارید را بگیرد. از این روی جهت  پیشگیری از سر در گمی نسل آینده که هوشیار است و با ذکاوت وبه جای دهکده ی کوچک همیشه  الیت ، در اقیانوس دهکده ی جهانی  به مدد فن آوری که روز بروز مدرن تر می شودغوطه ور است، چنان می طلبد پیرامون تعابیر و تفاسیر  ایشان اگر شده اندکی بحث شود . از آنجایی که خود نیزدر پایان هر جستاربا اصرار  تقد را خواستارگردیدند بدوا با پیامی اعلام نظر گردید که با کمال تأسف نظر مخالف را در همان حد نیز بر نتابیدند و با واکنش های تند و پرخاش گرانه  بر سیمای پیام گذار ناموافق چنگ کشیدند. ودراین میان بودند شماری از دوستان که اصولا ورود به مرحله ی نقد را از اساس نپسندیدند ،آنان در پیله پنداری آسان گیرانه  مخالفت خود را همسو با خشم نویسنده ی مقاله اعلام و هیا هویی چنان بر انگیختند تا به ضرب فشار ، سانسوری اعلام ناشده را بر اندیشه های مخالف تحمیل کنندکه تا حدودی  موفق هم شدند زیرا از نوشتار و پیام های حضرات چنان بر آمد که سایت  دهکده ی الیت باید همانند قرص آرام بخش عمل کند آن هم قرصی که نسخه اش را آنان نوشته باشند.  نتیجه ی حاصله آن بود که فتیله ی چراغ تضارب آرا پایین کشیده شدو مخاطبان فرهیخته ای که نقد را از اجزای جدایی ناپذیر ادبیات می دانند، از این همه نازک دلی تاحدودی متحیر شد ند . به نظر می رسد که طلب نقد و بررسی از جانب آقای میر دار فقط یک تعارف بود که اگر قرار بود کنش یا واکنشی بر انگیزد بیش از این نباشد که همانند «جان نثار»در سریال شب های برره پاچه خالی ببندد و بس! …با این همه این حقیر بر خود فرض می دانم نظر مخالف خود را بیان دارم اگرچه ایشان در گمان خود شیپور را از سر گشادش بدمد و شخصیت مخالف نظر خود را بادنکیشوت قهرمان داستان معروف سروانتس آن هم با حیرانی و شگفتی به صورت کاری کاتوری اش بداند . غافل از اینکه اصل محتوای  رمان نیز  در قالب طنز است و اگر «آفتاب دلیل آفتاب با شد »شگفتی را از این لحاظ جز در نزدخود شیفتگان چندان بر  نمی انگیزد  این مقدمه از آن روی قلمی شد تا مخاطب ارتباط نقد و تحلیل را با سوابقش در یابد و در صورت لزوم به اصل رجوع کند.
و اینک خلاصه ای از مطالب نگارش یافته توسط اسکند میر دارتحت عنوان :ایلت سرزمین موروثی ایرج …
…نویسنده مخاطب را  تا  دوره ی  دانشجویی خود در نیمه ی دوم دهه ی منتهی به شصت هجری خورشیدی به واپس می برد که حسب موقعیت و شرایط آموزشی زمینه  تحقیق و پژوهش در ذهن او بار می گرفت اولین انگیزه را بعضی از اسامی در منطقه ی کوهستان غرب  در ذهن پویای ایشان  فراهم آورد و تبدیل به دغدغه شد ،از این روی نام واژگانی چون آفرین و مچر در سر لوحه ی  جستجو ها، اندیشه ی اورا به سوی اسطوره ، افسانه و حماسه برد و از آن زمان همواره در پی آن بودند که چرا ساکنان دیرین این منطقه چنین نام هایی را برای آن بر گزیدند .حال که ایشان به میان سالی رسیده و خوشه ی پر بار دانشش را باید به خرمن ببرند ملاحظه می کنند عده ای ، به گمان ایشان خود سر!!؟«که برای خود حق پاسخ گویی قائلند »ذهنیتی بر خلاف نظر ایشان دارند و او بار رسالت راست گردانیدن این بار کج را چون سد سکندر یکتنه باید بر دوش کشد ، لذا در این جهت فرضیه ای را با استناد به مندرجات شاهنامه ی فردوسی!؟ در مورد مچر چنین مطرح کردند که:  منوچهر پیشدادی به علت شکست و گریز از مقابل لشگر افراسیاب تورانی بدان منطقه پناه برد و از آن پس آنجا «میچر»شد و نه حتی مچر که مردم آن را با این املا می شناسند و آفریدون هم در دام بُنه ی مرتعی که آفرین نامیده می شود چند سالی رحل اقامت افکند . در پی چنین آشوب ذهنی  به یقین رسیدند که میچر(مچر) بر گرفته از نام منوچهر و مرتع آفرین هم چیزی جز همان آفریدون  بزرگ نیست (معلوم نیست حال که با موشی و مشعل در پس هر نام واژه ای  به دنبال «ئیر» می گردند چرا آفرین را« ئیرفرین » ندانسته اند ،لابد این علامت نحوی حق پیشوند شدن ندارد) علاوه بر این پسوند «ئیر»!؟که بنا به ادعای ایشان برسر بعضی از اسامی محلی در کوهستان در آمده نیز چنین و چنان است و سرانجام در پی چنین توهماتی الیت را به اعتبار «ایر+ج» ایرلت!؟ و ایرج را به میمنت و مبارکی ایلتج !!؟؟و تختگاهش را نیز همین الیت فعلی یا به گمان ایشان ایر لت یا ایلت!!؟؟معرفی  فرمودند[لطفا سوت و کف فراموش نشود] و   اگر از این موضوع در گذریم که پسوند «یر»و نه «ئیر»در کوهستان دغدغه ی همزمانی و درزمانی افرادی دیگری از جنس خواص، حتی پیش از دانشجویی ایشان بود که به صورت نقل سینه به سینه در نزد اهلش دهان به دهان می گشت می توانیم بگوییم موضوع آفرین و مچرنیز در صفحه ی ذهن کنجکاو بچگانه ی کسی بود که در آن وادی  زیست گاه داشت، نمی دانم ایشان چرا از یاد برده اند که این موضوع را از کدام دانش آموز دبیرستانی شنیدند که از ذکر منبع خود داری فرمودند اما اگر مایل باشند نگارنده برای باز شناخت آن اسم ،حاضر به یا وری و همکاری هستم هرچند منبع اصلی دیر زمانی است که خود به این پندار کودکانه پشت کرده و در پی معانی واقعی تر به ره یافت های دقیق تری رسیده است .
مچر : MәƈER روستایی است کوهستانی وازجمله ی نادرترین آنها که هرگز از جاده ی دسترسی بر خور دار نشد .راه  مالروی آن در محل «مچردره» از راه روستایی الیت و دلیر به سمت شمال غرب جدا می شود.مچردارای مرتعی یکسر خورتاب(آفتاب گیر )است ،از این روی به عنوان «زِمسُنِ مِلک =مرتع زمستانه » توسط تعدادی از خانواده ها ، با اصالت دلیری پذیرفته شده که قطعا اینان در ردیف ساکنان دیرینه و اولیه ی مچر نیستند .در جای جای مرتع مچر رد پای پیشینیان قابل رد گیری است .از استودان تا ویرانه های کهندژها خاک این منطقه را گویا ،چنان کرد که مایه ی عبرت اهل بصیرت است.آب شرب آن از چشمه تأمین می شود ،تعداد انگشت شماری از چشمه های کم آب ،کام تشنه ی  این روستای کم جمعیت و مرتع آن را سیراب می کند ،اندکی کشت و زرع به صورت دیم کاری در اطراف این روستا چشم نواز است ،اما وجود گیاهان دارویی سراسر مرتع آن را قرق کرده و «اسلک=گل گاوزبان» بانوی سرخ پوش کوهستان مچر را تخت گاه خود قرار داده است .در دهه های پیشین که کار خرید و فروش گل گاو زبان رونقی به سزا داشت مچر اولین روستایی بود که خریداران دوره گرد پیوسته در آنجا حضور داشتند و اسلک را با «قماش» مبادله می کردند .تابستان بسیار خشک مردم زحمتکش مچر را پس از بهاری رنگین به دلیر کوچ می داد . این روستا همواره با املای مچرنوشته می شد یا بر زبان جاری می گردید و هرگز کسی نشنید ،نگفت و ننوشت «میچر-میچئیر…»آنطور که اسکندر میر دار ابداع فرمودند. به استناد سرشماری  1385  جمعیت آن در قالب ده خانوار به 35 نفر می رسد و… 
   در پی مفهوم یابی واژه ی مچر آنگاه که به شیوه ی میدانی سخن به میان می آید، از آن با عنوان «مِه چِرMEH Ƈer»یاد می کنند با این توضیح که به هنگام ابری شدن هوا در جغرافیای روستاهای منطقه پیش از هرجایی مه بر این روستا چیره می شود. هرچند این گفتار با واقعیت اقلیمی تطبیق دارد اما شاید برای ذهن تحلیل گر چندان قانع کننده نباشد.در مازندران مرکزی از ساری تا کرد کوی، قائم شهر ،آمل ،بابل و… این واژه را به صورت :«مچر»و«مُوچر»ادا می کنند در بعضی از نقاط دیگر مازندران «مچل »و در چالوس و عباس آباد مچیل نام می برند، هماکنون نیز قسمت با لادست روستای مچر را در محاورات بجای مچر سره «مچل سره » می گویند. در مقابل مدخل مچردر فرهنگ واژگان تبری چنین نوشته شده: 
مچر: تخمی است که به عنوان نشانه  ی محل تخم گذاری در زیر مرغ قرار می دهند.(فرهنگ واژگان تبری، کار گروه جهانگیر نصر اشرفی،)املای این واژه اگر چه در کلارستاق و عباس آباد با مناطق مرکزی متفاوت است اما بنظر می رسدتحت تأثیر گویش دیلمان و رود باران ، در نوشتار اندکی تغییر را پذیرا شده باشد خاصه که فرم زمین در روستای مچر همانندی در خور توجهی با محل تخم گذاری مرغ(مچیل سر)دارد.مچرنام واژه ی اصیل تبری،  با مفهومِ بومیِ جایگاه تخم گذاری ،اگرچه در کاربری عام خود در کلارستاق، به سیاه چال فراموشی رفت اما با اسم روستایی که توپوگرافیش همانندی هایی با مفهوم آن دارد از خود رد پایی بر جای نهاد.
علامه دهخدا در مقابل این مدخل چنین نوشته اند:
مچر: یک دانه تخم مرغ که در جایی نهند تا سپس همیشه مرغ در آنجا تخم گذارد. نشانه.  فال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مچر را با منوچهر چه نسبتی است؟
در مقاله ی «ایلت !؟؟سرزمین موروثی… »توسط آقااسکندر میر دارچنین نوشته شد:
«…منوچهر فرزند ایرج که از افرا سیاب شکست خورده« و دنیا برایش[ چو ن سوراخ سوزن] تنگ می گردد جهت تجدید قوا به سر زمین موروثی پدر پناه آورده تا تجدید قوا نماید و روستا ی مچر یادگار آن دوران است و میچر!! مینه چهر (اسم باستانی منوچهر)بوده و بدین گونه تلخیص گردیده؟…»
       منبعی که بر اساس آن منوچهر فرزند ایرج دانسته شد و شکست منوچر به دست افرا سیاب رقم خورده و او برا ی تجدید قوا به میچر!! پناه آورد ،از همان ابتدای کار ، شاهنامه ی فردوسی معرفیگردید، بدین مضمون:
  «…شاهنامه گنجینه ی گران بهایی است که متأسفانه به دلیل عدم سرمایه گذاری مادی و معنوی و همچنین اراده ی ملی در محاق افسانه باقی ماند و ابعاد علمی و تاریخی آن مورد اقبال واقع نشده است که جای گله ی فراوان دارد.»
     نگارنده ی محترم  به این نکته ی آشکار توجه نفرمودند که درهیچ کدام ازمباحث  شاهنامه ، منو چهر با افرا سیاب پادشاه تورانی نجنگید زیرا این دو ، بر اساس منبع ذکر شده هرگز معاصر نبودند. منوچهربا نیای افراسیاب به جهت خونخواهی پدر بزرگ مادری(منوچهر نوه ی دختری ایرج است نه فرزند او) با نیابتی که از فریدون داشت جنگید و اورا به کمک سرداران دلیری چون : سام، لهراسب جم ، قارن رزم زنِ کاوکان و… به ذلت شکست دوچار نموده. در سرزمین توران زادشم  پسرتور جانشین او شد و بعد از او نوه اش پشنگ  که تا پس از مرگ پادشاهانی چون : منوچهر زوطهماسب و لهراسب، نیز همچنان شاه بود. شکست ایران به دست سپاه توران در زمان حاکمیت پشنگ ودر پایان  هفتمین سال پادشاهی نوذر فرزند منوچهر رقم خورد که با مرگ سردارا نی چون سام و عیاشی و بی مبالاتی نوذرمحقق گردید. تا این زمان نیز افراسیاب در سن جوانی بسر می برد و فقط سردار لشکر توران بود . جنگ ایران و توران در زمان «زو» همچنان تداوم یافت تا اینکه هردو طرف بر اثر خشک سالی شدید پنج ماهه از پای در آمدند:
نیامد همی زآسمان آب و نم                        همی بر کشیدند نان با درم …
…سر نامداران تهی شد زجنگ                      زتنگی نبود روز گار درنگ
از آنجایی که هردو سوی نبرد خشک سالی را ناشی از پیامد جنگ خانمان سوز وخشم یزدان نیک سرشت دانستند،تن به صلح دادند و پیشنهاد صلح نیز از جانب نیروی مهاجم داده شد.
…نشستند با صلح و گفتند باز             که از کینه با هم نگیریم ساز
آنان  به موجب صلح و پذیرش بدون چون و چرای شرایط ایران ، مرز ایران و تورا ن را بدین گونه سامان نهادند:
ز جیحون همی تا سر مرز تور           از آن بخش گیتی  ز نزدیک و دور
 روا رو چنین تا به چین و ختن           سپردند شاهی بدان انجمن
زمرزی کجا مرز خرگاه  بود               از او زال را دست کوتاه بود
از این روی تر کان نجویند راه        چنین بخش کردند تخت و کلاه
 و بدین گونه همچنان جیحون مرز ایران و توران باقی ماند .در شاهنامه به هیچ وجه از ماجرای آرش بدانگونه که در متون منثورذکر شده  صحبتی در میان نیست.تحلیل گران به استناد منابع زردشتی و اساطیریِ  موجود که به موجب آن تیشتر فرشته ی باران  در هیئت اسب سفید بالداربه جنگ  اَپوش دیو خشکی رفت  آرش و تیغه های آذرخش بر آمده از دل آسمان را که تا دور دست ها راه می گشود تیر او تحلیل می کنند. فردوسی که شاید به اعتبار این باور اساطیری اعتقادی نداشت بی آنکه در صدد تکذیبش بر آید ازدرج آن در شاهنامه خود داری کرد. و اما نوشتار اسکندر میر دار بر خلاف منبع ذکر شده نتنها از شاهنامه نیست که  از تاریخ تبرستان است آن هم نه با رجوع مستقیم که با اعتماد به محفوظات ذهنی که منبع ذکر شده نیز در زنجیره ای از اقتباس موجه از متون منثور اسلامی  است که  آنان نیز همگی  از سر چشمه ی اوستا جوشیده اند .«اِرِخشَ» در اوستا در بند های 6و37 از تیشتر یشت(تیر یشت)،تیشترایزد باران در چستی و چالاکی به تیر آرش(ارخش)تشبیه شده است: عین نوشتار اوستایی چنین است: «تیشترستاره ی رایو مندِ فره مندرا می ستاییم که شتابان به سوی در یای فراخ کرت بتازد ،چون آن تیر در هوا پران که آرش تیر انداز ایرانی از کوه «اَیر یو خشوثَ»به سوی خَوانوَنت بینداخت»(اوستا،جلیل دوستخواه)
          ابو ریحان بیرونی در باره جشن تیر گان که در تیر روز از ماه تیر بر گزار می شد چنین می گوید:«پس از آن که افراسیاب بر منوچهر چیره شد، اورا در تبرستان محاصره کرد  قرار بر این نهادند که مرز ایران و توران با پرتاب تیری معین شود. در این هنگام فرشته اسفندار مذ حاضر شد و فرمان دادتا تیر و کمان چنانکه در استا  (اوستا)بیان شده است ، بر گزینند.آنگاه آرش برهنه شد و بدن خویش را به حاضران بنمود و گفت : ای پادشاه و ای مردم ! به تنم بنگرید، مرا زخم و بیماری نیست، اما یقین دارم که پس از انداختن تیر پاره پاره شوم و فدای شما گردم. پس از آن ، دست به چله ی کمان برد و به نیروی خداداد تیر از شست رها کردو خود جان داد. خداوند به باد فرمان داد تا تیر را نگاه داری کند . آن تیر از کوه رویان به دور ترین نقطه ی خاور ، به فرغانه رسید و به ریشه ی درخت گردکانی، که در جهان بزرگتر از آن درختی نبود نشست. آنجا را مرز ا یران و توران شناختند . گویند از آنجا که تیر پرتاب شد تا بدانجایی که فرو نشست ، شصت هزار فرسنگ فاصله است.» (ابو ریحان بیرونی،آثار الباقیه عن القرون الخا لیه،ص220».
در تاریخ طبری و ترجمه ی بلعمی از آن، و نیز در نوروز نامه ،روضت الصفا، لغت نامه ی دهخدا و…این داستان با اندکی تفاوت تکرار شده است. حال که روشن شد روایت ذکر شده در جستار«سرزمین موروثی»کوچکترین ارتباطی با شا هنامه ندارد لازم است موضوع را بر اساس روایاتی مورد بر رسی قرار دهیم که منثورند و غیر شاهنامه ای و همگی ریشه در روایت ابوریحان دارند. در تاریخ طبرستان که مستند مقاله ی : «سرزمین موروثی است»به وضوح در خصوص محل محاصره ی منوچهر توسط افراسیاب چنین آمده است:
 «..منوچهر به نفس خودبالشگر به ری نزول فرمود و افراسیاب مقابل منوچیردردو لاب تهران لشگر گاه کرد ، و هر روز به منوچهر چیرگی می یافت . چون چنان دیدند بفر مود قلعه ی طبرک را بساختند …و چون در میان صحرای قلعه ی ری ، تپه ی بزرگ واقع است ،آن تپه را طبرک می خوانند…وچون آن عمارت تمام شد، منوچهرپناه بدانجا برد…مقصود آنکه در آن شهر هم منوچهر نتوانست بود ، بالضروره از آنجا فرار نمود و به راه لارجان رو به بیشه ی تمیشه نهاد افراسیا ب درعقب او بیا مد . منوچهر به رستم دار در آمد… به کورشید رستاق نزول فرمود.و چون مشاهده کرد ، قریه ای که به چلندر مشهور است و معروف و کوه با دریا با سایر املاک رستمدار نزدیکتر است ، اینجا فرود آمد و ما بین ونوشه ده و قریه ی کنس خندقی عظیم حفر فرمود  …و خود با لشگر آنجا ملتجی شد و عیال خود را به قریه ی موز که در آن زمان مانهیر می گفتند ، فرستاد…
         الغرض که جهان عریض چون سوراخ سوزن بر منوچهر تنگ شد ، ودر صحرای کجور بالای کو ش – که تخت منوچهر بود – قریب به آبادانی ، دور شیب آن آب ایستاده منوچهر بفرمود در رود خانه ی موز، که سنگ بسیار به هم پیوسته بودندو معبر آب کجور مسدود بود- بشکافتند و سوراخ کردند ، و آن آب از آن سوراخ غلبه کرد، و سنگ های محکم رابغلطانید و به ساحل بحر آورد ، و بعضی را به در یا رسانید ، و آن موضع را سی سنگان می گویند، و چند عددسنگ بزرگ درسا حل بحرافتاده بود. اکنون آن را در بند سی سنگان می گویند و صحرای کجور چون خشک شد مزروع گردانید و شهر رویان را در همان زمان بنیاد نهاد… و افرا سیاب در عقب آمده بود  تا به بقعه ای که در آن زمان خسروهاباد می گفتند ، و اکنون به عدول ده مشهور است و آن ده در ناحیه ی ناتل رستاق است…و مقدمه لشگر افرا سیاب به کنار خندق- که منوچهر حفر کرده بود، فرود آمدند و دوازده سال فی مابین ایشان مقابله بود ، و منوچهر و اتباعش در آن مدت – که آنجا بودند به هیچ محتاج نشدند  از مأکول و ملبوس که از ولایت دیگر باید آورد…و چون مدت متمادی گشت ، بر صلح قرار دادند… چون  بدین موجب از طرفین مقرر شد آرش رازی تیری از آنجا به مرو انداخت و این قصه شهرتی تمام دارد…»(تاریخ طبرستان… ، مرعشی میر ظهیر الدین)
       با عنایت به صراحت بیان در تشخیص جغرافیای محل محاصره ی منوچهر توسط افرا سیاب چه نکته ی مبهمی وجود دارد که ما بپنداریم محل محاصره ی منوچهر مچر است نه ازدولاب تهران تا لارجان و چلندر، کجور، تمیشه، قریه ی کوش،کجور،سی سنگان ،کِنِس،ناتل رستاق و…که اکنون نیز به همین نام ها مشهورند،زنده اند و حاضر کدامین ضرورت ما را بر آن می دارد که رقم مغلطه بر دفتر دانش کشیده به بهانه ی نام واژه ی منوچهر بحر را در کوزه کرده تمامی پهنه ی رویان ازساحل چلندر و ناتل رستاق تا دشت و کوه کجور را  که مستند و مکتوب است با روستا ی مچرعوض کرده این میدان عریض و طویل را با آن تنگامه ی بسیار کوچک عوض کنیم!؟(قابل ذکر است که محوطه ی باستانی ناتل در سالیان پیش توسط  دو تن  از  باستان شناسان صاحب نام مازندرانی  مورد حفاری قرار گرفته  کوشک و خندقی در آنجا شناسایی شد.این باستان شناسان همانانند که منطقه ی تاریخی الیت نیز به همت آنان در شرف ثبت ملی است). به این پرسش ها باید به نحوی پاسخ گفته شود که سوار نظام چند صد هزار نفری منوچهر که وسعت آن از کوه تا کوی را پر  می کرد در روستا ومرتع مچر چگونه گنجیدند؟حیوانات بارکشی که غذا و علوفه ی کل لشگریان منوچهر از سواره نظام تا پیادگان ،از فرماندهان تا خدمه را پشتی بانی می کردند به چه طریق به مکان سخت عبور مچر صعود می کردند؟اگر فقط یک شب بیش از صد ها هزار اسب سوار نظام منوچهر را در مرتع کوچک و البته صخره ای مچر رها می کردند آیا صبح فردا از ریشه تا ساقه ی هیچ گیاهی در کل چرا گاه اثری باقی می ماند؟اگر سپاهیان و ستور جنگی منوچر مقرر بود هر کدام فقط یک کاسه و برای یک شب و نه 12سال متوالی آب بنوشند این منبع عظیم چگونه باید تأمین می شد!؟با این حساب سر انگشتی وبه استناد آنچه که  که میر ظهیر الدین تاریخ نگار محبوب آقای اسکندرمیرداربه قید نوشتار در آورده است وهزاران دلیل ناگفته و نا نوشته ، بسیار بسیار ساده لوحانه است اگر بپنداریم مچر پناه گاه 12 ساله منوچهر بوده و نام خود را از او که صاحب فر بود و ایران خدای لقب داشت گرفته باشد و از اوج رفعت ایران خدایی به خضیض ذلت «مچرکد خدایی» فرو افتاده باشد.  البته روستای زیبای مچر رمز و راز های تاریخی خود را دارد . جادارد فرزندان دانش آموخته ی این روستا فرصت پرداختن عمیق تر و مستند تر را غنیمت شمارند و با غبار روبی از سیمای معما گونه ی این روستا در معرفی آن تلاش ورزند.
آآفرینFәRIN:مکانی است واقع در 32کیلو متری جنوب غربی شهر مرزن آباد در پایین دست راه کنونی الیت و دلیرکه چشمه ی آبی گوارا در آنجا می جوشد و در مسیر خود قعر دره ای عمیق را هیاهو کنان طی می کند تا به آغوش رود خانه ی چالوس فرورود. در با لا دست این مکان مصفا ، تا قله ی زرد کوه(حضرات فضل و فاضل)خرابه هایی متعدد و چند لایه مشاهده می شود که هر گز کسی ندانسته است چگونه این آبادانی ها مبدل به ویرانه شده اند. گاه از وسط بنای ویران شده ای که پی موجود از آن نشان از تویله بودن دارد درختی بلند قامت و قطور سر به فلک کشیده چنان که اهل نظراز طریق سن درخت شاید بتوانند به بخشی از دیرینگی بنا پی برند . ویران قلعه هایی در مناطق مرتفع تر به اسامی : سنگدزه- گرد لت- لُفتَلی(لطفعلی) کُلُم مال ،کلین چالک و نَقَتِ گردن وجود دارند که بر رمز و راز این دره ی پهناور می افزایند خاصه که دام بنه ای به نام نکرس در میان دست این دره در صده ی اخیر با اجتماع دایمی دسته ای از دام داران بر فرازین لایه ی ویرانه های پیشین پای به عرصه ی حیات نهاده مبدل به روستا گردید. با اسکندر میر دار در خصوص اینکه  نامواژه ی آفرین بعید به نظر می رسد  با مفهوم «تحسین»،  از چشمه ی بسیار گوارای جوشان در این منطقه ، بر آن نهاده شده باشد موافق با شیم یا نباشیم قطعا رد آن  نیز بی وجود هیچ سند و مدرکی  پذیرفته نیست و همین طور اگرآنجا را بنا به فرض محال  که غیر محال نیست اگر بخواهیم زاد گاه افریدون بپنداریم وبه تبع آن آفرین را به دلیل قرابت نسبی  واجگانی همان آفریدون تصور کنیم . این مطلق نگری ذهنی کاملا بدور از هضم و احتیاط  پژوهندگی روشمند و عمیق است. درکتاب طبرستان ،رویان مازندران نوشته ی میر ظهیر الدین مرعشی نویسنده ی محبوب و چون و چرا ناپذیر اسکندر میر دار که با آن همه علاقه، علی القاعده باید آنرا واژه به واژه ملکه ی ذهن کرده باشد، در مورد زاد گاه فریدون چنین نوشته شده:
«قدیم طرفی از اطراف طبرستان لار جان است ،افریدون به دیه ی ورک که قصبه  ی آن ناحیه است –در و جود آمد و سبب آنکه :چون ضحاک تازی ،جمشید را پاره پاره کرد ،آل جمشید از او نفرت کردند .در میان عالمیان در ذکر ایشان فتوری پدید آمد. مادر افریدون با متعلقان خود به پا یان کوه دنیابند به دیهی که مذکور شد ، پناه گرفت و چون افریدون از مشیمه ی کُن فَیَکونَ بیرون آمد به جهت اینکه جبال ذی زرع و صحاری غیر زی ذرع بود به حدود سواد کوه به قریه ی شلاب نقل کردند ،که در آن موضع چرا خوب می باشد و مقیمان آنجا را تعیش از منافع باج و خراج گاوان حاصل می شود…و چون از سن مراهق بگذشت و به شباب رسید جمعیت او رونق گرفت  وبه ولایت لپور به دیهی ماوچکوآمد…غرض که چون فریدون را شوکتی پدید آمد ،مردم امید وار کوه که اکنون به کثرت استعمال امیاره کوه می خوانند –و مردم کوه قارن نیز بدو پیوستندو برای او گرزی بساختندو از جهات و اقطار طبرستان مردم نزد او آمدند…آنگه آهنگ عراق کرد ودر اصفهان کاوه ی آهنگر نیز خروج کرده بود، او نیز بدو پیوست و به اتفاق قصد ضخاک کردند و به شهر بابل که اکنون کوفه می خوانند –ضخاک را مقید ساختند و به کوه دنیابندآوردند و به دیه ی ورک که مسقط الرأس او بود – در بند کردند… »
به روایت شاهنامه ی فردوسی فرانک مادر فریدون اورا حسب ضرورت روز گار نابکارو حفظ جان به نگهبان بیشه ای می سپارد که گاوی خوش رنگ و لعاب  به نام پر مایه یا برمایه دارد فریدون دوره ی کودکی را با شیر این گاو نظر کرده پشتسر می گذارد ،اما چون آوازه ی زیبایی پر مایه در جهان می پیچد فرانک خطر را پیشبینی کرده فریدون را ازآن بیشه که درجادوستان یا ورن بود به البرز کوه در هندوستان برد و به دیر نشینی که پاک دین بود سپرد تا آموزش و پرورش یابد :
ببرم  پی از خاک جادو ستان       شوم با پسر سوی هندو ستان
 شوم ناپدید از میان گروه           مر این را برم سوی البرزکوه
 منابع اساطیری و زردشتی: پدر فریدون آبتین یا آتبین نام داشت.او از نخستین موبدان سازنده ی عصاره ی هوم بود که به پاداش این امتیاز صاحب فرزندی چون فریدون شد:«آبتین مرا دوباره در میان مردمان خاکی جهان آماده ساخت ،این پاداش به او داده شد…که او را پسری زایید شود چون فریدون..از خاندان توانا ،که کشت اژدها ی سه پوزه ی  سه کله ی شش چشم »(یسنا،هات v- a/9– مایر هوفر- شماره :2/3)محل تولد فریدون در کشور چهار گوش وَرِنَ است :چهاردهمین کشوربا نزهت که من ،اهورا مزدا آفریدم  .ورن چهار گوش است که در آن فریدون کشنده ی آژیدهاک زاییده شده است (وندیداد- فرگرد1/18)گفتنیست که از فریدون در یشت های مختلف ذکر به میان آمد و در همه ی این موارد بجز یک اثتثنا  آرزودارد بر آژی دهاک پیروز گردد و همسران اورا که دخترا ن یا به روایتی خواهران جمشیدند رها یی بخشد که سر انجام چنین می شود. گروهی از پژوهندگان صاحب نام را عقیده بر این است که برای پرورش فریدون گاوی به نام پرمایه در کار نبوده بلکه پدر و اجداد فریدون به چنین لقبی ملقب بودند زیرا همگی در نام و عنوان خود واژه ی گاو را به همراه داشتند.
اجداد فریدون: فریدون پسر پور ترا- =پور گاو- پسر سیاگ ترا=پسرسیاه گاو- پور سپیترا=پسر سفید گاو-پسر گفر ترا=پسرگفر گاو- پسر زما ترا- پسر ونفر فِشن – پسر جمشیدکه دوران زندگی همه ی آنان در دوره ی حکومت هزار ساله ضحاک گذشت و هر یک 100سال زندگی کردند.در مورد فریدون چه در آثار باقی مانده از دوره ی اساطیری یاادبیات اوستایی و پهلوی و چه درادبیات دوران اسلامی نویسندگان خاموش نیستند و فرهنگ شفاهی ما نیز گفتار زبان به زبان فرا وان دارد.از بررسی همه ی این موارد هرگز در جایی با نام آفرین که برآمده از نام آفریدون باشد بر نخورده و کوچکترین اشاره ای نمی یابیم  .
واژه ی آفرین چیست و از کجا آمد:
 اسرارنام واژه ی آفرین را  باید از درون طبیعت خود آفرین جست.
1-       می دانیم که آفرین از ادات تحسین است .چون چشمه آفرین از چشمه های گوارای کوهستان است تحسین را پیشینیان سزاوار این چشمه دانسته و بر آن نامی چنین نهادند خاصه که در مسیر راه چارودار رو از جلگه تا الیت و دلیر ودر مسیر تابستا نه ی خود از آنجا تا تالقان امتداد می یافت، این چشمه ها را چنانچه  به دلیل غلغله انگیختن یکی را غلغل چشمه  دیگری را چون از دل سنگ بر می آمد سنگ چشمه ،سومی را به دلیل خنکی فراوان  چاخانی و بعدی را چون در میان انبوهی از گیاه کنگر می روید کنگل چشمه و به همین سیاق می توان از اشکار وزن چشمه- قدمعلی چشمه- راش چشمه – سنگدزه چشمه –غدملی چشمه – کلاچ خنه- لان چشمه،دروات چشمه ، دیو چشمه ، سیا چشمان ،سوز ناگ و… نام  برد و آفرین چشمه را نیز از آن جمله دانست که بر حسب تسری جزء به کل ، همه  ی مرتع  بدین نام شهرت یافت.
2-       در تمامی منطقه از دِز ماگوتی تا چشمه آفرین و از آنجا تا «اُسین چشمه سر» در پایین دست دامنه هیچ چشمه ای وجود ندارد .اینجا را پیشینیان «اُوَرین ovarin» به معنی پهلوی آب – در کنار آب نامیدند چرا که هرگاه که به شستشو و دفع پلیدی کناره می جستند باید آبی برای طهارت می بود که معمولا به همراه یا همراهان می گفتند :«درشِمِه اُ وَر=میروم کنار آب» حدفاصل بین دزماکتی تا اسین چشمه سر به دلیل بُعد مسافت، طبیعی بود در حد وسط برای چارو داران «اورین » و استراحت گاهی باشد و همگان می دانیم که در راه مالروی قدیمی آفرین چنین جایگاهی داشت.نامواژه ی اُورین به مرور زمان طبق اصل آسان گرایی و سایش در زبان ، مبدل به آفرین گردید. تبدیل واک ها نیزکاملا طبیعی ، با قاعده و غیر استرس زا است.
3-       چشمه آفرین بلا فاصله پس از خروج در قعر دره ی ای عمیق به سمت رود خانه جریان می یابد که می توانست با احتمال ضعیف تری نسبت به مورد شماره ی2 به اعتباردره ی  عمیق موجود« اُورینovәrin=آب بریده گی »باشد. سه احتمال برشمرده با توجه به همخوانی توپوگرافی منطقه و شیوه ی نام گزینی ساکنان این دیاربراساس کلارستاقی گویش از جمله مواردی است که می توانست در انتخاب اسم این چشمه و این منطقه دخیل بوده باشد واحتمال آفریدون بودنش را بکلی منتفی کند.
الیت چرا ایرج نیست
اسکندر میر دار در فرازی از نوشتار«ایلت !؟سرزمین موروثی ایرج پیشدادی»چنین نگاریده اند که:«…می توان بر بال خیال نشست و با کنکاش در شاهنامه تا دو ران رویایی پیشدادیان پرواز نمود هرچند باوری مشکل و قابل تأمل دارد» آنگاه با اتکا به این بال خیالی و ردیف نمودن چند اسم مکان ، با املایی خیالی تر که به گمان ایشان همگی به «ییر »یا«ئیر»ختم می شوند دنکشوت وار بر فراز مکانی به نام ایرلت!؟به پرواز در آمدند  وبا قلب یا جعل واج یاواجگانی به همگون سازی نحوی با پسوند «ج»در نسبت مکانی افراد در تبری گویش پرداخته  ایلیت = الت  یا حتی ابداع پیشین خود ایلت!؟ را این بار ایرلت !!!گردانیدند(هرلحظه به شکلی بت عیار بر آمد ،دلبرد و نهان شد. براستی اگر با افزودن پیشوند ئیرمی توان الیت را ئیرلت کرد چرا نشود آفرین را ئیرفرین نمود؟) و ایران تحت حاکمیت ایرج را هر طور بود در آن گنجانده بر تراسی  نشانیدند تا لابد باد بخورد و حصار چال را تماشا کند. پایتخت ایرج را در نام خود ساخته استقرار داده و این بار صدای «ج »در واژه ی ایرج را مانند «ج»در نام واجگان :دِرج ، ناترج و یوشج دانسته به سلامتی ایرج را ایرلتِج- ایرِج یا ایلتج معرفی فرمودند.
 دلیل نام گزینی ایرج به روایت شاهنامه:
در شاهنامه ی فردوسی قصه ی جذابی در مورد نام گزینی فرزندان فریدون وجود دارد که به اجمال  چنین است : فریدون  وقتی به پنجاهمین سال زندگی خود رسید صاحب سه فرزند بود که دونفر از آنها از شهر ناز و نفر سوم از ارنواز بود .شدت علاقه به فرزندان به حدی بود که برای آنها نامی برنگزید تا مبادا کسی به نام صدایشان کند.شرایط بی نامی فرزندان را تا زمان از دواج آنان به تأحیر انداخت و آنگاه که وقت زن دادن به آنها فرا رسید «جندل» نامی از در باریان را موظف کرد برای سه فرزندش دخترانی با ویژگی های زیر پیداکند:
    هرسه با هم خواهر باشند. از یک پدر و مادر باشتد. طوری به هم شباهت داشته باشند که تشخیص آنها از یک دیگر ممکن نباشد. آنان نیز چون پسران فریدون تا زمان ازدواج بی نام باقی مانده باشندو…دخترانی با این ویژگی پس از جستجوی فراوان فقط در مشکوی  سرو حاکم یمن  پیداشدند که پس از ماجرا هایی سرانجام به پایتخت جهان کدخدایی فریدون در تمیشه واقع دربیشه ی نارون(مازندران کنونی ) انتقال یافتند . چون برای انتقال دختران بی نام حاکم یمن ، پسران  فریدون  بدانجا رفته بودند به هنگام باز گشت و شب هنگام مورد آزمایش پدر قرار گرفتند. بدین صورت که فریدون که جادویی می دانست خود را چون اژدهایی آراست و راه عبور را بر آنها بست. واکنشی که فرزندان از خود نشان دادند بدین قرار بود:  بزرگترین فرزند از مقابل اژدها گریزان شد. میانین دیوانه وارکمانی کشید و به مقابله بر خاست اما چون یارای مبارزه در خود ندید فرار را بر قرار ترجیح داد. کوچکترین شمشیر کشیده در مقابل اژدها ایستاد و خود را به عنوان فرزند فریدون معرفی نمود و تهدید کرد چنانچه راه را نگشاید سرو کارش با جهان خدای خواهد بود. در اینجا فریدون چهره ی واقعی خود را نمودار کرد و برای فرزندان بر اساس نوع مقابله با اژدها  نامی بر گزید .اولی که با فرار خود سلامت جست سلم نام گرفت . دومی که دیوانه وار به مقابله بر خاست و بدون اندیشه گریخت به تور نامی شد و سومی که با خردمندی درشتی و نرمی را به هم آمیخت ایرج نام گذاری شد.فردوسی در مورد ایرج چنین سرود:
…دگر کهتر آن مرد باهنگ و جنگ      که هم با شتابست و هم با درنگ 
 زخاک و زآتش میانه گزید                 چنان کز ره هوشیاران سزید
 دلیر و جوان و هشیوار بود               به گیتی جز او را نشاید ستود
کنون ایرج اندر خور نام اوی             همه مهتری باد فرجام اوی
همسر سلم را آرزو،همسرتورآزاد خو وهمسر ایرج سهی نام گرفتند و بلا فاصله جهان شناخته شده ی آنروز که با مرکزیت کوس و تمیشه واقع در بیشه ی نارون، تحت فرمان فریدون  اداره می شد بین فرزندان تقسیم شد و ایران که پیش از نام گزینی فرزندان نیز به این نام نامی بود همراه با دشت سواران نیزه وران(تمامی شبه جزیره ی عربستان)سهم ایرج شد. تمیشه در زمان ایرج ، منوچهرو نوذر همچنان مرکز قرمانروایی باقی ماند و بعد از آن بود که به استخرانتقال یافت.
وزان پس چو نوبت به ایرج رسید                 مر اورا پدرشهر ایران گزید
هم ایران و هم دشت نیزه وران               همان تخت شاهی و تاج سران
 همانطور که ملاحظه می شود وسعت قلمرو سرزمین تحت حکومت ایرج  چنان گسترده بود که تمامی آنچه را که امروز فلات قاره ی ایران و شبه جزیره ی عربستان نامیده می شود دربر می گرفت ، نه محدوده ی چند روستا در دهستان کوهستان از تویر تا انگوران که پایتختش ایرلت !؟ یا ایلت !؟؟باشد .
از آنجایی که در میان منابع اساطیری وآثار باقیما نده ازدوره های میانه و متأخر زبان پارسی اعم از نظم و نثرآثار بی شماری  از مبحث ضحاک ،فریدون  تا  ایرج،منوچهر، آرش وافراسیاب وجود دارد جهت پیش گیری از اطناب مُمِل ازورود به آنها پرهیز گردید هرچند موضوع بحث ما نیز روایت شاهنامه بود. نتیجه اینکه وسعت سرزمین  موروثی ایرج  به هیچ روی قابل مقایسه با منطقه ای نیست که در محدوده ی چند روستا که نامشان را با هزار ترفند بخواهیم به ئیر ختم کنیم خلاصه کرده و آنرا چون برچسبی برسینه سرزمینی به وسعت تمامی فلات ایران به اضافه ی شبهه جزیره ی عربستان بچسبانیم و مرکز این اَبَرامپراطوری را علی رغم اینکه جایگاه آن کاملا مشخص است از کوس و تمیشه به روستای خیالی ایرلت انتقال دهیم و ایرج را ایلتج گردانیم تا تمسخر دیگران  بر انگیخته شود.  اگر مقرر است منبع گفتار ما شاهنامه باشد که آشکارا در آن آمده که نام  ایرج  چه فلسفه ای دارد و مقرحاکمیت او کجاست:
از آمل گذر سوی تمیشه کرد                              نشست اندران بیشه اندیشه کرد
کجا در جهان کوس خوانی همی                          جز این نیز نامش ندانی همی
« … واین کوهی است از ولایت کجور،که حالابه طرف کجور واقع است…وبه کجور قریه ی کوش را تخت اقبال و موضع با جلال خود ساخت»( مرعشی ،میر ظهیر الدین،تاریخ طبرستان ص106)که البته این مکان در تمامی دوره پانصد ساله ی فریدون و 127ساله ی منوچهر ونوذر همچنان تختگاه باقی ماند. دولت شاه سمر قندی نوشته است:«… گاه شاهنشاهی فریدون درحوالی آمل در شهر تمیشه بود …»که تا زمان منوچهرونوذر نیزبه مدت 127سال دیگر تداوم یافت. ومحل تجمع لشگریانی که مقرر بود به خون خواهی ایرج بروند نیزبه گواهی شاهنامه درتمیشه بود.
دولت شاه سمر قندی در جایی دگر نوشته است:« آرامگاه فریدون را به چشم خویشتن به صورت برج بلندی در آمل دیده است.»
زبان تبری را پاس بداریم که یاد گار نیاکانیست
اصلی                                       جعلی
آفرین                                       آفریدون
الیت- اِلِت                                ایلت- ایر- ایرلت
اَنگِرُن- انگوران                       انگیرن
تُهِر- تویر                                   توئیر
کاهیر                                        کائیر
کُتِر                                             کتئیر
کَلگیر زَمیَک                               کَرگیل زَمینَک
مِچِر                                           میچر-مینه چهر
ناتر                                            ناتیر
وِلیردَره                                      ولیج
 
  خاک پای مردم کوهستان :   م. ت. ا
  
 
منابع:
1- آموز گار ،ژاله،تاریخ اساطیری ایران.سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانیدانشگاه ها(سمت)1391-58
2-       ابوالقاسم فردوسی طوسی، شاهنامه .جاویدان،تهران 1353
3-       بیرونی،ابو ریحان.آثار البافیه عنالقرون الخالیه.ص220
4-       دانشنامه ی ایران باستان.رضی،هاشم.تهران ،سخن،1381
5-       دوستخواه،جلیل.اوستا ج2.مروارید،تهران1370
6-       دهخدا،علی اکبر. لغت نامه .چاپخانه ی دانشگاه تهران،1377
7-       فرهنگ واژگان تبری. نصر اشرفی ،جهانگیرو…تهران ،احیای کتاب 1381
8-       میرظهیر الدین بن سید نصیر الدین مرعشی نجفی ،تاریخ طبرستان رویان مازندران.با مقدمه ی محمد جواد مشکورو سید امد کسروی تبریزی.شرق،1368 

یک نظر در “ایران سرزمین موروثی ایرج

  1. بهروز شمس‌پور گفت:

    پژوهشگر پیشرو استاد بزرگ با سلام و خسته نباشید
    بدون قضاوت و داوری در رد یا قبول مطلب آقای میردار و نقد شما باید بعرض برسانم ” این شد نقد” و ای کاش در مقدمه این نقد هم کمی جانب احترام را ،نسبت به محقق مطلب و مخصوصاً مخاطبین [لطفا سوت و کف فراموش نشود]را رعایت می‌فرمودید.
    در ضمن نامگذاری در ناتر مانند آنچه شما نقد فرمودید می‌باشد. بطور مثال:
    ناتر یعنی مکانی پر آب که اینچینن است و کِلامَشت(نام مکانی در نزدیکی ناتر) که به معنی جایی‌ست که علف‌‌هایش سریع خشک و نابود می‌شود که بواقع اینچنین است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فيسبوک اینستاگرام تلگرام