ADD ANYTHING HERE OR JUST REMOVE IT…

تماس با ما

۱۷

خرداد

صبح است اول مهر دل میتپد ز شادی

خاطراتی مشترک از بچه های آخر دهه 50 و دهه 60

میدونم خیلی ها یادتون هست برای یادآوری و مرور خاطرات

ولی شاید شما یادتون نیاد منظورم شما جونتراست

تمام روزهای خوش و خاطرات دوران دبستان ما به همین چند خط ختم میشد .

 شما هم یادتون میاد، شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.

شما هم یادتون میاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !

شما هم یادتون میاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.

شما هم یادتون میاد، موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

شما هم یادتون میاد، وقتی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.

شما هم یادتون میاد، مشقهایی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !

شما هم یادتون میاد، دایی گل آقا ( آقا مسعود مدیر مدرسه ) با اون موتور قدیمی وقتی از محل عبور میکرد تا صدای موتورش می اومد ما از ترس مخفی میشدیم .

شما هم یادتون میاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد  اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.

شما هم یادتون میاد، زنگ آخر که می شد کتابامونو جمع میکردیم و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .

شما هم یادتون میاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

شما هم یادتون میاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !

شما هم یادتون میاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !

شما هم یادتون میاد، دبستان که بودیم معلم  یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد.

شما هم یادتون میاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی !

شما هم یادتون میاد، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !

شما هم یادتون میاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

شما هم یادتون میاد، جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم

شما هم یادتون میاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

شما هم یادتون میاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !

شما هم یادتون میاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !

شما هم یادتون میاد، گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !

شما هم یادتون میاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد !

شما هم یادتون میاد، انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا….بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام…

شما هم یادتون میاد، شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !

شما هم یادتون میاد، توی کل محل چهار تا تلویزیون هم نبود.

 یادش به خیر یاد کودکی……. و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر…………..

12 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13

۸ نظر در “صبح است اول مهر دل میتپد ز شادی

  1. كيادليري گفت:

    جا دارد از مدیر خوب مدرسه دهه ۶۰ آقای مشتاقی و معلم کلاس اولمان محمد بلند پایه و سایر معلمین از جمله صداقت و فراشمان مرحوم رسولی یاد کنیم و بگوییم تا ابد در یاد و ذهنمان جا دارید و افسوس…
    روزگار کودکی بر نگردد دریغا
    قیل و قال کودکی بر نگردد دریغا

  2. علی میردار منصور پناهی (از دیار دل عالم، کرمون) گفت:

    یادم میاد:
    خانم و آقای فاخری، خانم کریمی، خانم کاظمی، آقای قربانی (با اون مشق های بلند بالایی که برای تعطیلات تعیین می کرد- “فلانی چون شلوغ کردی دوبار از لبخند آقای ناظم بنویس”)،
    و سر همه و سرور همه ما آقای گل آقا ابراهیمی، که باور بفرمایید هنوز هم وقت ملاقات حضوری اولش ازشون می ترسم!!!!!!
    مغازه آقای فاندر و خاله جمیله (خدا هر دو را قرین رحمت خود گرداند)، یادتونه پودر نخود داخل بسته هایی بود و با نی باید میخوردیم،
    یادتونه توی رودخونه تجن کلا با قلاب هایی که با استفاده از سنجاق و خودکار بیک سرهم می کردیم، می رفتیم ماهی گیری،
    خدا ما رو ببخشه با هیزم هایی که از پایه های سیم خاردار دور زمین های مسیر مدرسه فراهم می کردیم،

    یادش بخیر
    این خاطرات شمع خاموشی شبهای من است.

  3. بهروز شمس‌پور گفت:

    جالب بود بعضی از خاطرات شما در خاطرات دوره کودکی ما که حدود ده سال قبل از شما بوده‌است، هست

  4. شما هم یادتونه برای اصلاح موی سر پیش مرحوم دایی استا ثانی میرفتیم و با ماشینی که لای مو گیر میکرد و آن را روغنکاری کرده تا روان شود .با لرزش دستانش اشکمان را درمی آورد

  5. كيادليري گفت:

    آقا مقداد گل گفتی ضمنا جا دارد یادی از دایی مشد اسداله خاله جمیله دایی نصراله و خاله فرخنده کنیم به قول علی آقای میردار با آن نخودچی های معروفشان و نیز کاغذ امتحانیهای کاهی شان.
    دم همتون گرم که ضمن اینکه آینده را با افتخار در می نوردید ولی گاهی به پشت سر هم نگاهی دارید و انتظارم از هم دوره ای هایم و سایرین این است بیشتر مشارکت داشته باشند به ویژه آقا حیدر-الیاس-احسان و محسن و…..
    پایدار باشید دوستان

  6. احمدرضا توپا اسفندیاری گفت:

    ما ابتدایی در الیت بودیم:
    یادش بخیر روزهای برفی و سرد هرکدام از بچه ها باید ۱ دونه هیزم تو دستم بود میرفیم مدرسه
    یادش بخیر

  7. الیتی گفت:

    تا درن نیمکتی جا میشدیم ، ما پر از تصمیم کبری میشدیم ، کاش هرگز زنگ تفریحی نبود ، جمع بود اما تفریقی نبود ، کاش میشد باز کوچک میشدیم ، لااقل یک روز کودک میشدیم ،
    یاد وخاطره بچه های مدرسه ی شهید توپا ابراهیمی بخیر

  8. قربان توپااسفندیاری گفت:

    ازخاطرات مدرسه در دوران ابتدایی گفتید -یادش بخیر ساعت ورزش همه باهم میخوندیم ما ورزش -ماورزش -ما بچه های……………دیگه اینکه برای امتحانات نهایی سال پنجم باید می رفتیم مدرسه محل دیگر یاشهر وای چقدر استرس داشتیم ماکه رفته بودیم مدرسه دارمیشکلا دانش آموزان مدارس دیگر هم بودند رروزهای آخر چه دعواهای که بخاطر هیچی میشد بچه های این مدرسه بامدرسه دیگه -واقعا یادش بخیر جادارد از معلم های بزرگوار دوره ابتدایی یادی کنم -آقای موسوی-آقای سروی-خانم معصوم پناه -خانم کریمی -آقای قربانی واز مدیر دوران ابتدایی مان دایی گل آقا(مسعود)توپاابراهیمی-که بی شک زحمات زیادی برای ماکشیدند تشکروقدردانی می نمایم ………..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فيسبوک اینستاگرام تلگرام