ADD ANYTHING HERE OR JUST REMOVE IT…

تماس با ما

۱۶

خرداد

پی کوت با سنگهای قلبی

در هفت پست قبل مطلبی از استاد دکتر ستوده منتشر شد که در آن تصاویری از آثار سنگ نوشته های منطقه و روستاهای الیت و دلیر مشاهده نمودید پس از انتشار آن بر آن شدیم تا مفصل تر به این هنر و هنرمندان  کوهستان بپردازیم . تقدیم به همه عزیران رخ در نقاب خاک کشیده پی کوت

از دستان هنرمند پیر خرقه پوش/\/صبراز کف میدهد سنگ صبور ما

تا رسیدن به بالای (کوت1) چند نوبت نفس تازه میکند غروب هرپنجشنبه بقول خودش بر روی هر مزار خط ونشان میکشید تا هوای بازگشت به سرشان نزند. بالای کوت روی تخته سنگی مدتها استراحت میکرد عجله ای نداشت میگفت میزبانم که فرار نمیکند. کنارش که می نشستی از گفتارش خسته نمی شدی میگفت الت کوت (کُرچِه کِرکهِ موننه) همه آبادی و مردمش را در زیر شکم گرفته و در شکمش خاطراتی دلنشین از گذشتگان ما دارد. میگفت این خفتگان ما از دِلِه خونه هرشب مراقب مایند، دله خونه هم انبار این دنیایی ماست هم ماوای رفتگان آن دنیایی ما.

میگفت نماشون یکروز که مه همه جا را گورکرده بود وچشم چشم را نمیدید من کورمال کورمال بدنبال مزار میگشتم از لابلای مه تنیده مردی با ردای بلند ومحاسن سفید نمایان شد دستم را گرفت وچون راه بلد مرا به مقصدم رساند درکنارم نشست آهی ازسینه کشید و تبرزینش را به سمت سنگهایی که قارچ  وار از میان گورها بیرون زده بودند نشانه گرفت وگفت این سنگهای خموش در خود قیامتی نهفته دارند و خروشی که از تلاطم رودخانه ای که از آن آمده اند سهمگینتر. ابتدا هیچ نمی گفتند اما با اعجاز این دستان سخن برلبشان نشاندم واگر گوش بسپاری ماجراها دارند که برایت شرح دهند وچشم به گوری که کنارش قرارداشتیم دوخت و نجواکنان گفت از قامت گورش پیداست چه پهلوان بالابلندی بود ودوباره آنچنان آهی کشید که توده مه متلاطم گشت و ادامه داد گرگ ومیش هوا پیلَک آب را برداشته وبه سمت چشمه راهی شدم سیاهی هنوزدر پرچین ها جا خوش کرده بودند وچشمان خواب آلودم را می مالیدم تا اشباح خیالی را از اطرافم  دورساخته و روشنتر جوانب را ببینم پای درخت بلند اوجا کنار چشمه پچ وپچ چند مرد جوان بگوش میرسید به آنها نزدیک شدم تازه متوجه من شدند شب قبل چله پی شو خیلی شلوغ میکردند به این فکر که شاید دیر بیدار شده وجا مانده اند پرسیدم نرفتید نگاهی به هم انداخته و بلافاصله همصدا گفتند دیشب به ما قول داده اما هنوز نیامده سابقه ندارد درخواب مانده باشد اگر بدون او برویم امروز (ولگ دزنی) تمام نمیشود و دیروز (مَحلِه گُوکِ مِهازَک دِکِتِه) هوا (هوی بیارده) فردا حتما وارشیه. کمی دلواپس شدم  گفتم  شاید (گودوشی یه) یکی با نگاه متعجب مرا نگریست و گفت تو که میدانی او عاشق سر دارد و دل به ریز مال بسته تا همپای بز و گوسفند و سگ با وفایش بام تا شام در رجه ها سر کند چند تا (پِرام گو) دارنه و یکی شیرا که (دِمِس ماره) که نمی دوشد دلشوره ام  بیشتر شد و به سمت خانه اش راه افتادیم جلوی درب خانه همه مرا نگاه کردند فهمیدم که باید در بزنم  زلفین در را  به  لَت در کوبیدم چند لحظه بعد لَت در قیزقیزکنان در پاشنه چرخید و کسی درآستانه در ظاهرشد اما  او نبود  زنش با دیدن ما خودش را جمع وجور کرد و گفت سلام  درویش ، گفتم خواب رفته درحالیکه سرش را به اندرونی خانه می چرخاند میگفت دیگه پیرشده و تنبل آخه دیشب اجاق خاموش را هم روشن نکرد تا صبح  لرزیدیم صدایش زد جوابی نیامد دوباره- سه باره لرزه ای درصدایش افتاده بود به آستانه خانه هجوم آوردیم قامت چنارش در زیر داچ کهنه جهیزیه زنش  آرمیده بود تلاطمی در دلهایمان افتاده و او فارغ از ما آسوده بود وسپس قیامتی برپاشد.

بیاد نداریم چه هنگامی خورشید از بالای پِل کوه سربرآورد که همه برروی کوت و پی کوت حلقه های غم زده بودیم  رمه ها دور گردگولَک حلقه زده و فهمیده بودند که امروز از رجه خبری نیست هرکس چیزی میگفت یکی درحالیکه برخاک کنده شده با حسرت نگاه میکرد میگفت کسیکه بزهایش را تاب ایستادن درزیر درختیکه او چَرده میگرفت نبود (این خاک چیتی وره تن گیرنه) اشک برگونه های همه ماسیده بود دیگری میگفت آیا کسی میتواند مانند او درپای سنگ همقد خودش در اسپه رو بایستد و بربالای آن جفت بپرد. نجواهای درهم از هر گوشه ای برمیخاست این آرامش  زودگذری بود که ناگاه از گرده کوت شمایل تابوت چوبی که تا دیروز یک پهلو درکنار امامزاده افتاده بود بردوش مردان چکه چرم پوش چکه سر پولکی بر پا نمایان شد ودوباره شیون و فریاد زرینکوه را درقیامت خویش مبهوت ساخت قامت بلند درنمد پیچیده ای را به آرامی زمین گذاشته و در میان دستان ملتمسی که مانع میشدند در این گور گذاشتند وخاک نامنصفانه او را دربرگرفت و زمان آنچنانکه خاک تلمبار گشته رویش را فرونشانده و با  پیرامونش یکسان میساخت اندوه بزرگش را نیز فرو نشاند و زندگی جاری گشت.

جامیست که چرخ آفرین میزندش                صد بوسه زمهر برجبین میزندش

وین کوزه گر دهر چنین جام لطیف              میسازد و باز برزمین میزندش

آری این چمن که برآن نشسته ایم حاصل اشک بیشماریست که برخاک نشسته واینگونه است که وقتی همه جای خاک زرد و(بسوته) میشود حتی زمستان هم پی کوت سبزی خودرا داردوبه آرامی برخاست وازکنارم دور شد بانگ زدم دوباره برمیگردی گفت به آینه وشانه وسنگهای دیگری که برقلب این گورها قراردارند نگاه کن مرا خواهی دید که از دل این خفتگان با زبان سنگ واعجاز هنر با تو سخنها خواهم گفت ودر میان مه محو شد صدای جیک جیک دم جنبانکی که به سبکبالی از روی سنگهای گور می پرید مرا از رویایم بیرون آورد مه خود را بالا کشیده بود و قواره پیکوت چون شهری کوچک با چمنزاری مخملین کاملا پیدا بود مرد رداپوشی درکنارم نبود اما سخن آخرش همچنان درگوشم می پیچید چشمم به سنگهای میان گورها افتاد راست میگفت انگار از درون قلبها سر برآورده بود هنوز چهره مهربانش را بیاد دارم ردای سفید با محاسنی سفیدتر از برفهای زرینکوه وکشکول و تبرزینی بر دست وعشقی روحانی به مولایش علی .همه رفتارهایش برایم عجیب بود با اینکه فامیل بود اما هیچ تعلق این دنیایی دراو آشکار نبود تا بما اجازه دهد اظهار خویشی کنیم

یاد شعر مولانا افتادم

گفتم که رفیقی کن با من که منت خویشم        گفتا که بنشناسم من خویش زبیگانه

شیرافکن میردار درویشی که با دستان هنرمندش روزها درحاشیه رودخانه پر از راز الیت در میان سنگها میگشت تا با اعجاز هنرش سنگی بیابد که وقتی بربالای قلبی مینشیند قلب گردد وبا زبان دل سالها سخن بگوید تا زمان را بشکند و یادها رابیاد آورد و پی کوت را کتابی سازد از قصه غصه ها و ماوایی که وقتی دمی در آن به اندیشه میروی سبکبالتر از حجاجی که مغیلان را در کویرها درنوردیده اند پرواز کنی و با حالی خوشتر از هر زایری فقط به کوتاهی سرک کشیدن از گرده کوت اما به بلندای روح حس خوبی داشته باشی


علاوه بر ارزشی که هنراستاد در احساس معنوی ما نهاده از منظر زیبایی شناسی و مبانی واصول هنر خطاطی بر روی سنگهای معمولی که با وسواس برگزیده شده اند ارزش هنری برجسته کاری بسیار بالایی این آثار دارند که جا دارد تا کارشناسانه مورد ارزیابی قرار گیرند . شما نمونه هایی ازاین خلاقیت وزیبایی را مشاهده می کنید

در پایان جا دارد از هنرمند دیگری یاد کنیم که هر چند در عرصه های گوناگون فرهنگی و ارتقای سطح آگاهی دینی مردم الیت وحتی منطقه شهره اند آثاری از هنر سنگ نوشته ای در این گورستان از خود بجای گذاشته اند که نشانگر شایستگی فراوان ایشان در خلق هنرهای مختلف است این بزرگوار کوشنده و تاثیرگذار شادروان حاجی ربیع توپا ابراهیمی میباشند که در تعزیه خوانی و آموزش صحیح نماز به جوانان و فعالیتهای دینی کوشا بوده وهمه از ایشان بهره ها بردیم .

اینبار بجای قلبهایی که سنگ میشوند سنگها قلب میگردند که این هنر ماست وآن بی هنری

1- کوت = تپه – روستای الیت در دامنه جنوبی این تپه واقع شده وپی کوت یعنی پشت تپه که گورستان الیت است

2- کرچه کرک موننه = شبیه مرغ جوجه دار است

دله خونه = خانه پستو که درمعماریهای قدیمی محل آذوقه برای فضای خنک آن بوده

4- پیلک = کوزه سفالی آب

5- ولگ دزنی = ذخیره ساختن برگ درختان درمیان شاخه های درخت برای علوفه بزها در زمستان

6- محله گوک مهازک دکته = بنا به باور بومیها هروقت نوعی مگسهای گزنده دربدن گوساله ها موجب دویدن وفرارشان شود هوای روزهای بعد بارندگیست

گودوشی = دوشیدن گاو

پرام = گاوی که شیر برای دوشیدن ندارد

رجه =  یال کوهها – گردنه

دمس مار = گاوی که گوساله اش در حال ترک شیرخوارگی باشد

ریزمال = به گوسفند و بز اطلاق میگردد

گردگولک = مکانی مقدس  وزیارتگاه درالیت

چکه چرم = پاپوش چرمی چوپانان

چکه سرپولکی = شلوار خاص مازندرانی وگیلانی

خاک وره تن گیرنه = خاک او را درآغوش میگیرد

بسوته = سوخته

چله پی شو = مراسمی که در شبهای اول زایمان در منزل خانواده او برپا میکردند که شرح مفصل آن درهمین وبسایت موجود است

شعرسرفصل با الهام از کرامت این درویش هنرمند درزمانی که برای عنوان روایت تلاش میکردم درذهن این حقیر خطور نمود.

راوی : اسکندر میردار

1 2 3 4 5 6 7 8

۶ نظر در “پی کوت با سنگهای قلبی

  1. بهروز شمس‌پور گفت:

    بسیار زیباست . نامی از نویسنده نبردی . ولی نوشته ها اشناست . خسته نباشید.

  2. علی میردار منصور پناهی (از دیار دل عالم، کرمون) گفت:

    دیگر برای زنده ماندن، ریه ها اکسیژن نیاز ندارند؛ هوای کوی تو مرا آرزوست.
    کاش زمانی به قلب محتوی سبدی که در دست تصاویر و متن دل نوشته هاست می نگریستم، سرشان به کار خودشان بود و با من سخن نمی گفتند.
    هواییم می کنند و به سوی خود می خوانند مرا و دل نگرانم می کنند به آن که زمان دیدارشان وقت کم بیاورم.
    به راستی که از هر کدام از کلمه های محلی ذکر شده صفحه ها می توان نوشت در دلها و چه سخت است با قلم انعکاس آنها در صفحه کاغذ و چه دلنشین بیانشان می کند عموی اسکندر عزیزم.

    الیت به حتم به همان معنای لاتینش، ممتاز است.

    “یک لحظه دلم خواست صدایت بکنم
    گردش به حریم با صفایت بکنم
    آشوب دلم به من چنین فرمان داد
    در سجده بیافتم و دعایت بکنم ”

    آباد باشی همیشه الیت که آباد دل همچو من ویرانی.

  3. اسکندرمیردار گفت:

    درود بیکران به عموی گرامی آقای علی میردار از دیار آسمان شفاف وستاره های فراوان قلب عالم کرمون .شما مایه مباهات ما هستید باور کنید ازاحساس زیبای شما وآقای ستار اسفندیاری ومقداد ابراهیمی وبویژه از فضای مهرورزانه ای که آقای اسماعیل منصوری ساخته این حقیر جرئت کرفته تا عشق پیری ام را در محضر شما جوانان برومند دیارم عیان سازم وبیمی از رسوایی نداشته باشم ازشما وهمه فرهیختگانی که دلنوشته هایم را با سعه صدر میخوانند سپاسگزارم اخیرا هم دوست قدیمی ام(باستانی)آقای مومن توپاابراهیمی که ازفرزانگانند روایت رازجینگاجینگایم را مورد تفقد خویش قراردادند که بزرگواری وسعه صدر از کرامات ایشان است وفروتنی خصیصه ایست که بایدازایشان بیاموزم واین شعررا آویزه گوشم سازم که—افتادگی آموز اگرطالب فیضی—-هرگزنخوردآب زمینی که بلنداست
    دوباره سپاس از همه شما-اگر لایق باشم عمواسکندرشما

  4. علی میردار منصور پناهی (از دیار دل عالم، کرمون) گفت:

    “من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشــــی
    تو نقش جهان، هر وجبت ترمه و کاشــــی

    در هر نفس ایـــن است دعایم همه ای ماه
    در زیر و بم خاطره، آزرده نباشی . . .”

    به سلامتی همه سرورانی که باید هر روز ارادت ما رو نسبت به خودشون توی دفترچه خاطراتشون تیک بزنند.

  5. كيادليري گفت:

    مطلب جالب و خوبی بود ولی انگار زیاد با کلمات بازی شد، سادگی خود گویای هر چیزی است

  6. سینا توپا اسفندیارے گفت:

    ‏ماھ دربیاد کہ چے بشہ ** میخواد عزیز کے بشہ.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فيسبوک اینستاگرام تلگرام