«از می عشق ریخته، در دل آدم اندکی *** وز دل او به هر دلی دست بدست می رود»
چهارشنبه نهم مردادماه 1392 هجری خورشیدی برابر با بیست ودوم رمضان المکرم 1434 هجری قمری بعد از صرف افطار زمانی که مردم برای شرکت در نماز جماعت مغرب و اعشاء به سمت مسجد جامع روستای الیت می رفتند صدای استمداد خانواده ای همه را بسمت منزل دایی مشهدی برزو جهت داد ،این منزل یکی از یادگارهای خانه های قدیمی ساخت الیت که به شیوه ی سنتی ،زگالی و لت پوش ساخت می شدند بود.
خانه دیده نمی شد و شعله های آتش بود که بر فراز بام خانه همگان را خیره کرده بود. مردم محل اعم از زن و مرد پیر و جوان در عین اینکه بیشتر از همیشه مشکل کم آبی محل را احساس می کردند در کمال همت و همکاری از چشمه الیت تا خانه شعله ور در آتش دایی مشهدی برزو صف کشیده و ظرفهای آب را دست به دست می کردند… تا اینکه توانستند آتش را مهار و خاموش و از سرایت آن به خانه مرحوم عمو مشهدی هادی جلوگیری کنند. در مقابل بیداد آتش، داد عشق و همت و همیاری بود که بر آتش فایق آمد و آلام دایی مشهدی برزو و خاله زهرا را تسکین داد. دیگر دایی مشهدی برزو و خاله زهرا ناراحت خاکستر شدن خانه نیستند چون دلهای همه ی مردم را سرای خود می دانند.
قابل ذکر است چنانچه در سالهای دورتر اگر چنین رخدادی حادث می شد، به همان سرعت که همکاری و همیاری برای مهار آتش می کردند بلافاصله با همدلی آستین همت بالا می زدند و با حمایت از خانواده ی حادث دیده کمتر از یک هفته خانه را باز سازی می کردند و این بود که دست همت و همدلی همیشه بر عناصر مخرّب طبیعت غالب بود. اما متآسفانه وعده های کمک های دولتی که عموماً عملی نمی شود این همیاری را هر روز کم رنگ و کم رنگ تر کرده و می کند بطوریکه دایی مشهدی برزو و خاله زهرا نه تنها با کمک مراجع ذیصلاح دولتی نتوانستند خانه را باز سازی کنند بلکه از همیاری عرفی به شیوه پیشینیان هم محروم شدند … خانه سوخت باز تاکی بنا شود…
به قلم حاج غلامرضا اسفندیاری
۲ نظر در “خانه ام آتش گرفته ،آتشی جانسوز”
وای بر من ، همچنان میسوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
وانچه دارد منظر وایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را می کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
زان دگر سو شعله برخیزد به گردش دود
تا سحرگاهان که می داند ، که بود من شود نابود
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده برجا مشت خاکستر
وای آیا هیچ سر برمی کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد
سوزدم این آتش بی دادگر بنیاد
می کنم فریاد ای فریاد ای فریاد
و خوشا به حال گنجشکان سرفراز
نگاهها هراسان به ابراهیم و آتش بود، در این میان گنجشکی به آتش نزدیک می شد و بر می گشت.
از او پرسیدند : ای پرنده چه کار می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.
گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
گفت: من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را می آورم تا آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه در آتش انداختند تو چه کردی؟
پاسخ می دهم: هر آنچه را که از توانم برمی آمد…
احمدرضا توپا اسفندیاری